-
روز آخرین امتحان
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 18:26
بعد از امتحان ناهار خوردم ، سریع اومدم خوابگاه یه کم بخوابم تا بعد بلندشم برای امتحان فردا خودمو حاضر کنم . خوابگاه نماز خوندم ، یه سر رفتم توی فیس بوک و همزمان چند تا آهنگ از فرهاد گوش دادم . یکی دو ساعتی خوابیدم ، دم دمای بیدار شدن بود که خواب بدی دیدم ؛ خواب دیدم داشتم از خیابون تنهایی رد میشدم ، یه دفعه نگاه کردم...
-
وقتی که گریه مرا از سر می گیرد ...
پنجشنبه 28 دیماه سال 1391 00:48
گریه ات را که دیدم به شادی برایت سرودم : نازنین بی قرار از فریب روزگار خم به ابروت نیار وقتی دلتنگ میشدم با دیدن خنده هایت غم دنیا اگر بر شانه هایم بود ، همه یک جا از دلم رخت می بست و میسرودم : همین که حال من خوش نیست همین که قلبم آشوبه تو خوش باشی برای من همین بد بودنم خوبه وقتی برای اولین بار با روسری صورتی دیدمت ،...
-
دست نویسی های فیسبوکی خودم
شنبه 2 دیماه سال 1391 23:22
پس از یک دیالوگ فیسبوکی با هدیه تهرانی : برای او نوشتم : با سلطان و غریبانه شروع شدی؛ آمدی تا قرمز و دنیا. ادامه دار شدی تا چهارشنبه سوری. هفت دقیقه تا پاییز زود است برای پایانت .هدیه جان! هنرمند سالهای اوج جوانی من . برایم نوشت : ممنونم مهدی جان ! با گذاشتن عکسی قدیمی از دوران کرمان در صفحه فیس بوکم : آدما وقتی به...
-
دنیای این روزهای من !
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1391 12:36
هدیه به تو ، که ا ز کنجی دویدی و گوشه ای از قلبم جا خوش کردی تا به این لحظه ؛ که همه دنیای این روزهایم شدی ! از این بی راهِ ی تردید از این بن بست میترسم من از حسی که بین ما هنوزم هست میترسم تهِ این راه روشن نیست منم مثل تو میدونم نگو باید بُرید از عشق نه میتونی نه میتونم نه میتونیم برگردیم نه رد شیم از تو این بن بست...
-
سعادت آباد
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 12:44
شب جشن تولد بهزاده . سه تا از بهترین رفیقای بهزاد ، یعنی امین و بهروز و سینا ، با خانم هاشون خونه بهزاد جمع شدن تا امشبو دور هم باشن . بهزاد و کیمیا توی آشپزخونه اند . بهزاد داره میوه می شوره و کیمیا هم به ظرفها ور میره ! مهمونا هم توی اتاق نشیمن دارن بگو بخند می کنن . بهزاد گاهی برمی گرده و زیر چشمی کیمیا رو نگاه می...
-
نترس از هجوم حضورم...
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1391 11:20
- - خیلی کارت درسته !!! آداب معاشرت 20 نه 200 !!! یه بار حواس من به تو بود با همه گرفتاریا ؛ جاش بود واسه حفظ شخصیت رفیقت جلوی خانمش بعد رفتن یه زنگ می زدی خونه . بچه مشهدی دیگه ! " عیب و ایرادای مارو به پای مشهدی بودنمون نذار ! همه مشهدی ها مثل ما بد نیستن ! " - - وقتی زنگ زدی واسه حفظ آبروی هر دومون از...
-
عشق قدیمی
دوشنبه 13 شهریورماه سال 1391 21:37
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم به تو که نبودی و سالهایم بی تو گذشت ؛ آمدی و زخم کهنه سر باز کرد ؛ عشق مرا باور نکردی ، یا باور کردی و ترسیدی ، نمی دانم ؛ چه فرق ؛ رفتی ؛ پریدی ، چرا که آسمانی بود ؛ و من ماندم ، چرا که در این خاک ریشه داشتم ؛ ریشه دوانده بودم . و باز به تو که...
-
رو سر بنه به بالین
جمعه 6 مردادماه سال 1391 11:28
یه عمر نشستیم و فیلم دیدیم ؛ یه عمر تو فیلمها دنبال قهرمانها بودیم ؛ بعد یه دفعه خواستم تو زندگیم یه کار قهرمانانه انجام بدم ؛ نشد . می خواستم ادای دینی به این همه سال در کنار سینما بودن کنم ؛ نتونستم . نتونستم و تا ابد شرمنده خودم شدم ! رو سر بنه به بالین ، تنها مرا رها کن ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
-
معرفی کتاب ( از یک نویسنده ویک انتشارات)
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1391 22:35
«نون نوشتن» مجموعه ای است از یادداشت های محمود دولت آبادی بین سال های 59 تا 74 . یادداشت هایی درباره شیوه های نوشتن ، در مورد تفکراتش در مورد جامعه ، ایران ، در مورد نویسندگان ، نوشتن و چاپ کتاب هایش ، سختی های راه نویسندگی و .... نشر چشمه - چاپ اول : زمستان 88 «میم و آن دیگران» شامل 23 یادداشت است از محمود دولت آبادی...
-
پیش تو ستاره ها آخر صف !
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 20:38
دلخوری ، باش. عصبانی هستی ، باش. قهری ، باش. هرچی می خوای باشی باش ولی حق نداری با من حرف نزنی . فهمیدی ؟ ببین غلام ! اینجا هیچکی نیس جز منو تو و این یه لقمه زمین! تو نه اهل زمینی ، نه اهل زراعت! تو نمی دونی این کار یعنی چی؟ بچه نداشتی که بگم عین بچه اته؟ مادرهم نداشتی که بگم عین مادرته!چجوری بهت بگم غلام ما رو این...
-
شریعتی را از معبودهایش بشناسیم !
جمعه 12 خردادماه سال 1391 13:37
نمی دانم اگر با روح بزرگت آشنا نمی شدم ، امروز در کدامین پس کوچه زندگی گم بودم ! روحت شاد و یادت گرامی باد ! خودش در وصیت نامه ای که در سی و سه سالگی می نویسد خطاب به پسرش می گوید : تنها نعمتی که برای تو در راهی که عمر نام دارد آرزو می کنم ، تصادف با یکی دو روح خارق العاده ، با یکی دو دل بزرگ ، با یکی دو فهم عظیم و...
-
شباهت داشتن و نداشتن یا مردعوضی
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1391 21:24
دوستای قدیمم همیشه به من می گفتن که شبیه همفری بوگارتم اما الان که فکر می کنم می بینم من بیشتر شبیه هنری فوندا م !
-
ادای دینی به سینمای مهر
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1391 21:13
خواستم بنویسم " ادای دین به داریوش مهرجویی " دلم راضی نشد. او خیلی بیشتر از اینها به گردن ما و به گردن سینمای ما حق دارد. نمی توان به این سادگی در مورد زحمات او گفت و یا ادای دین کرد. منی که شاید زیباترین لحظات زندگیم را در سالن های سینما تجربه کرده ام؛ منی که بهترین لحظه های زندگیم با کتاب خواندن و در کنار...
-
من، گلشیفته، و سینمای قهرمان پرور
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1391 21:48
سال گذشته موضوع چند هفته متوالی برنامه هفت ، درخصوص قهرمان و قهرمان سازی در سینما بود ، چیزی که در سالهای قبل از انقلاب و تا دهه شصت و هفتاد در سینمای ما و البته سینمای جهان وجود داشت و الان نزدیک به یک دهه است که این تفکر کمرنگ تر شده و بیشتر سعی می شود که در دنیای به اصطلاح پیچیده امروزی آدمها را به شکل خاکستری نشان...
-
پیوند اصغر و اسکار
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1390 12:52
بعد از وقفه چند ماهه ای که در به روز کردن وبلاگ داشتم ، در اینجا به مناسبت دومین سالگرد تولد این دیباچه ، ضمن تبریک فراوان دریافت جایزه اسکار فیلم " جدایی نادر از سیمین " متنی را تقدیم می کنم که توسط اصغر فرهادی عزیز هنگام دریافت جایزه ایراد شد : ایرانیان بسیارى در سرتاسر جهان در حال تماشاى این لحظهاند و...
-
دوست داشتنیهای هالیوود
جمعه 5 اسفندماه سال 1390 17:49
بعد از یک شب به یاد ماندنی ؛ تقدیم به سعید حیدری که ضمیر گمشده من است ! و آنچه من می بینم او نفس می کشد ! سیزده ساله بودم که برای اولین بار با اسپارتاکوس دریچه ای به این دنیای دوست داشتنی به رویم گشوده شد . کلکسیون زیبا و جادویی که با کرک داگلاس و تونی کرتیس شروع می شد . یکی استوار و سرسخت مثل یک پدر ، آن یکی جوانی...
-
در محضر خدا
چهارشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1390 21:26
گاهی وقتها در خلوت خود فکر می کنم ، روز قیامت فرا رسیده است و من در محضر خدا ایستاده ام و خداوند به همراه پیغمبر (ص) و حضرت علی (ع) و ائمه معصومین در حال تماشای فیلم زندگی من هستند . در لحظاتی از فیلم که گناهان بزرگی مرتکب شده ام و اعمال شیطانی از من سر زده است ، عرق شرم بر پیشانی ام می نشیند و از شدت شرمندگی و خجالت...
-
افکار کیمیایی
پنجشنبه 19 اسفندماه سال 1389 19:09
افکار کیمیایی متن خاطره انگیزیست که حدود هشت نه سال پیش در کرمان نوشتم واز طرف بچه های کانون فیلم برای نشریه ای برگزیده شد که قرار بود در ادامه سری نشریه های متوقف شده سینما- بهشت کانون فیلم دانشگاه شهید باهنر کرمان تهیه شود . مثل همیشه با اشکالات بودجه ای مواجه شد و این قضیه انقدر به درازا کشید که من از دانشگاه فارغ...
-
پرسش همگانی ۲
شنبه 18 دیماه سال 1389 23:49
متنی که در زیر می خوانید چند سطری از کتاب تاریخ جهانگشای جوینی است . داستان یکی از قهرمانان بزررگ ایرانی ؛ این قطعه مربوط به بخشی از تاریخ کشورمان است که شنیدن آن هر انسانی را به حیرت وشگفتی می اندازد . متن را به دقت بخوانید و در نظر سنجی پاسخ دهید که شخصیتی که از او یاد می شود کیست ؟ جوشن از پشت باز انداخت و اسب را...
-
مختارنامه
شنبه 20 آذرماه سال 1389 12:55
یادآوری : مختارنامه را از زاویه دوربین داوود میرباقری ببینید وگرنه مجبورید برای شنیدن یکی از زیباترین داستانهای صدر اسلام (البته اگر علاقه مندید) صفحات زیادی از کتب تاریخی را ورق بزنید ! به عنوان مقدمه عرض می کنم که میرباقری تا به اینجای داستان توانسته به زیبایی قهرمان داستانش را پر و بال دهد و به بیننده معرفی کند...
-
این وبلاگ سیاسی نیست !
جمعه 9 مهرماه سال 1389 10:13
قرار نبود این وبلاگ سیاسی شود ، اما شنیدم از آقای مکارم شیرازی که گفته بود : کوروش اگر می توانست شاه را نجات می داد ، این نادرست است که ما به جای مکتب عاشورا و امام حسین ،که این انقلاب به مدد ایشان به ثمر نشسته به سراغ کوروش کبیر برویم . خواستم به ایشان بگویم اولاُ ما از کوروش کبیر انتظار معجزه نداریم و مدد نمی خواهیم...
-
حکایت آن طناب پوسیده
پنجشنبه 8 مهرماه سال 1389 13:51
روزی روزگاری در زمانهای قدیم چند جوان که سالها دوست و یار یکدیگر بودند ، تصمیم گرفتند که برای مدتی ترک دیار کنند و از دوستان و آشنایان فاصله بگیرند تا هم به مدد این سفر خستگی از تن رنجورشان ، پس از سالها تلاش و کار بزداید و هم اینکه تجدید عهد رفاقتی کرده باشند و گره دوستی شان را محکم تر کنند . خلاصه اینکه در یک روز...
-
گذری بر خاطرات خیلی دور
پنجشنبه 28 مردادماه سال 1389 14:43
تقدیم به دایی حسین که این ترانه را خیلی دوست داشت ! و به روح پسر عموی عزیزم حامد ، که به ضرب گلوله ای بی رحمانه کشته شد ! و تقدیم به همه طرفداران صدای داریوش ! از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم نه طاقت خاموشی نه میل سخن داریم آوار پریشانیست رو سوی چه بگریزیم هنگامه حیرانیست خود را به که بسپاریم تشویش هزار آیا وسواس...
-
دل رویا گرفته ! چه کابوسی ! مگه نه ؟
جمعه 22 مردادماه سال 1389 13:38
آهوی کوهی در دشت چگونه دودا او ندارد یار ، بی یار چگونه دودا ساعت یک و نیم ظهر؛ دل رویا گرفته! - میام ، تا نیم ساعت دیگه میام . دل رویا گرفته! وقت رفتنه . مرد می خواهد هر چه زودتر برود . خسته اس. دل رویا گرفته! " پس چرا نمیاد؛ لعنت به این شنبه غم انگیز " پشت شیشه یک نفر ایستاده . مشتری است. درب را میزند. باز...
-
شریعتی و آل احمد
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1389 21:54
پس از شریعتی و جلال کمتر کسی چون آن مردان به میدان قلم آمد و چرا در میان آل قلم جای خالیشان را کسی پر نکرد ؟ نخستین ویژگی مشترک آن دو تن این بود که هر دو با مردم بودند ، هر دو به زبان مردم سخن می گفتند ، هر دو تبارشان به ده باز می گشت ؛ یکی از مزینان و دیگری از اورازان ، هر دو غم از دست رفتن سنت و مذهب را داشتند ، هر...
-
شاملو و سپهری
چهارشنبه 6 مردادماه سال 1389 19:10
از محمود دولت آبادی در مورد شعر سهراب پرسیدند و اینکه شاملو گفته است که زورم می آید آن عرفان نابهنگام را باور کنم. سر آدمهای بیگناه را لب جوب می برند و من دو قدم پایین تر بایستم و توصیه کنم که (( آب را گل نکنید )) . می گوید : - سیاوش کسرایی حدود بیست سال پیش درباره احمد شاملو به من گفت (( فراز و نشیب زندگی سیاسی و...
-
سفر تهران
یکشنبه 27 تیرماه سال 1389 11:40
روز اول ؛ جمعه : هوای تهران بسیار گرم و طاقت فرسا بود و من ساعت ده و نیم صبح به ترمینال جنوب رسیدم و با راهنمایی تلفنی یوسف بوسیله مترو ( که برای اولین بار سوار می شدم ) خودم را به خانه آنها در خیابان نواب صفوی رساندم . آن روز را استراحت کردم و شب پرسه کوچکی به اتفاق یوسف و هم اتاقیش که بچه شهرضا بود در اطراف خانه شان...
-
ترجمه مرگ هدایت
جمعه 11 تیرماه سال 1389 14:51
مرگ ؛ چه لغت بیمناک و شور انگیزی است ! از شنیدن آن احساسات جانگدازی به انسان دست می دهد ؛ خنده را از لبها می زداید ، شادمانی را از لبها می برد ، تیرگی و افسردگی آورده ، هزارگونه اندیشه های پریشان از جلو چشم می گذراند . زندگانی از مرگ جدایی ناپذیر است . تا زندگانی نباشد مرگ نخواهد بود و همچنین تا مرگ نباشد زندگانی وجود...
-
موج نوی ترانه ایران زمین
شنبه 5 تیرماه سال 1389 10:38
بهترین ها از بهترین ها شهیار قنبری : لا لا لا لا دیگه بسه گله لاله نخواب ای حسرت سفره گل گندم نباش تو دالونای قصه سردر گم نخواب رو بالش پرهای پروانه که فریاد تو رو کم دارن این مردم ! لا لا لا لا دیگه بسه گله لاله بهار سرخ امسال مثل هر ساله هنوزم تیرو ترکش قلب و میشناسه هنوز شب زیر سرب و چکمه می ناله نخواب آروم گل بی...
-
سخنانی از دکتر علی شریعتی
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1389 11:51
وتو ای محمد ! پیامبر بیداری و آگاهی و قدرت ! در خانه تو حریقی دامن گستر در گرفته است . و در سرزمین تو سیلی بنیان کن و امت تو دیریست که در بستر سیاه ذلت به خواب رفته است . بر سرشان فریاد زن : " قم فانذر " بیدارشان کن . و تو ای علی ! ای شیر مرد خدا ! رب النوع عشق و شمشیر ! ما شایستگی شناخت تو را از دست داده...