-
بازنویسی یک رویا
پنجشنبه 20 خردادماه سال 1389 12:45
دمدمای غروب بود . داخل ماشین خیلی گرم بود و کم کم حوصله ام داشت سر می رفت . می دانستم که پدر دیر بر می گردد . بنابراین منتظر آمدنش نبودم . دستهایم را از پشت تکیه گاه سرم کرده بودم و به جلو خیره شده بودم . ناگهان چشمم بهش افتاد . آنطرف خیابان منتظر تاکسی ایستاده بود و نوزادی در دستش . با اولین نگاه شناختمش . سریع نگاه...
-
یادداشت هایی بر فیلم طعم گیلاس
جمعه 14 خردادماه سال 1389 12:06
1 چند سال پیش به همراه خانواده به مراسم تشییع جنازه یکی از اقوام رفته بودیم . اواخر فصل بهار بود . طبق معمول همیشه ، من وقتی به قبرستان برای زیارت اهل قبور می روم ، احساس عجیبی پیدا می کنم و معمولاٌ روزی را تصور می کنم که خودم هم در کنار بقیه مردگان در خاک باشم . این افکار همیشه هنگام رفتن به چنین جاهایی به من دست می...
-
هوشنگ ابتهاج
شنبه 8 خردادماه سال 1389 11:10
شعری که در زیر می خوانید از مجموعه (( سیاه مشق 2))انتخاب کرده ام از شاعر بزرگ ، اما کم نام معاصر کشورمان هوشنگ ابتهاج ملقب به ه .ا . سایه که شعرهای بسیار زیبایی دارند . این شعر پس از مرگ نیما یوشیج پدر شعر نو ، و خطاب به استاد شهریار سروده شده و علیرغم زیبایی ، به نوعی نشان دهنده جایگاه والای نیما در بین شعرای زمان...
-
آنچه من از گل محمد آموختم !
جمعه 24 اردیبهشتماه سال 1389 18:46
و چه مایه صبوری ، چه مایه صبوری می طلبد این نفرین نوشتن ! محمود دولت آبادی چند سال پیش وقتی کتاب «در تنگ» اثر" اندره ژید" را خواندم ، با خود گفتم که بدون شک این زیباترین داستان عاشقانه ایست که من خوانده ام و شاید از این عاشقانه تر و عارفانه تر وجود نداشته باشد. این بار پس از پایان رمان «کلیدر» نیز احساس می...
-
کلیدر
شنبه 11 اردیبهشتماه سال 1389 21:55
جلد اول * جان من فدای تو مرد، بیا، بیا! مثل مادری تو را به زیر بالهای خود جای می دهم. پهنای جان من قدمگاه توست. چشمانم خاک راه تو. بر آن پای بنه! بر من پای بنه! سم بر بیابان جان من بکوب. بر من بتاز، تازیانه ام بزن. گیسویم تنگ اسب تو باد! جانم را به تو می بخشم. به جای من ببین. دم بزن. نفس من از آن تو. زیور بلا گردانت....
-
مروری بر بهترین سالهای زندگی
شنبه 28 فروردینماه سال 1389 21:24
یادداشت اول : بیست وهفتم بهمن 1382 غازهای وحشی الان چند روزیه که هوای کرمانشاه باد و طوفانیه . امروز با وجود اینکه آفتاب بود ولی باد تند وسردی می وزید .بچه ها همه کلاه سربازی سرشون و روش هم کلاه اورکت انداخته بودن .با یه همچین قیافه ای – مخصوصا ما قد بلندها – شبیه غاز می شدیم و از اونجاییکه همگی غریب بودیم و فضای...
-
در مورد یک نویسنده
جمعه 20 فروردینماه سال 1389 21:17
متنی را که در زیر می خوانید قطعه ای از کتاب «پنجره های بسته» نوشته محمد علی اسلامی ندوشن نویسنده زندگینامه معروف «روزها» می باشد . به جرات می توانم بگویم این نوشته به همراه چند قطعه دیگر از این کتاب که من نخستین بار حدود ده پانزده سال پیش خوانده بودم ، زیباترین مقالات از نوع توصیفی هستند . برای آشنایی بیشتر با قلم این...
-
پرسش همگانی
جمعه 13 فروردینماه سال 1389 12:26
چه گوآرا چگوآرا مبارز بزرگ آرژانتینی روزگاری سمبل مبارزه با ظلم و بی عدالتی و قهرمان بسیاری از ایرانیان آزادیخواهی بوده که امروز الگوی من و شما هستند . در مورد این شخصیت چه می دانید ؟ نظر دهید .
-
یادداشتی بر فیلم مصائب مسیح
پنجشنبه 12 فروردینماه سال 1389 11:20
مل گیبسون در فیلم مصائب مسیحش نمی خواهد شکنجه شدن وحشتناک یک انسان که عیسی ناصری باشد را به نمایش گذارد آن هم به گونه ای که هر تماشاچی با دیدن این صحنه منقلب می شود و یا حتی حال مزاجی اش هم خراب شود ، بلکه او در این فیلم به دنبال آن است تا ظلمی را که بشریت در طول تاریخ بر پیامبران الهی ، بر ادیان الهی و بر خدا کرده به...
-
یک روز زمستانی در بهشت
پنجشنبه 12 فروردینماه سال 1389 11:18
سراسر زمین بهشت را برف شیرینی پوشانده بود. با یکی از دوستان قدیمم که از دنیا و از دوران جوانی با هم بودیم قرار گذاشته بودیم به قهوه خانه ای که پاتوق روشنفکریمان بود برویم . قهوه خانه گرم بود و مومنین زیادی مشغول نوشیدن چای و قهوه گرم بودند . ما هم سفارش شیر وقهوه دادیم . در اینجا انسان هر چه میخورد وهر چه می نوشد...