دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو
دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو

متروپل

(1)

متروپل، سالنی قدیمی که می خواست موجب رونق سینمایی شود که مدتی تعطیل مانده بود.

(2)

سینما خیال نبود، تعبیر خیال شد. اسب ما خیال نبود، اسب ما سینما بود که در دشتی سبز به خواب رفته بود. «مسعود کیمیایی»

 (3)

متروپل چیزی نداشت جز یک زن زخم خورده، و دو مرد نجیب که سعی میشد رئال باشند؛ که خوب پرداخته نشده بودند و بازی خوبی نداشتند!

 (4)

متروپل، فیلمی که می گفت حرف جدی دارد و مخاطب جدی می خواست. مخاطبی که از همه شوخی زندگی، لحظات جدی را نیز تجربه کرده باشد.

(5)

مهم نبود که متروپل، فیلم خوبیست یا نه. مهم این بود که ما حتی جدی ترین لحظه های زندگیمان را هم شوخی گرفتیم، و با شوخی از آن رد شدیم. برای ما متروپل فیلمی نبود.

(6)

من نیز گاهی فکر می کنم که از پرده سینما؛ از درون یک پوستر فیلم، پا به این شهر گذاشته ام؛ کم کم متوجه اشتباهم می شوم و گاه رفتن خواهد شد. «مهدی پرنیانی»


نظرات 1 + ارسال نظر
شکور جمعه 6 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 09:55 ب.ظ

متروپل رو تو جشنواره دیدم
فاجعه بار بود
به نظر من هیچ فکر خاصی پشت این فیلم نیست نه اینکه هست ولی تلاش مثمر ثمر نبوده
شکور

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد