دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو
دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو

در محضر خدا

گاهی وقتها در خلوت خود فکر می کنم ، روز قیامت فرا رسیده است و من در محضر خدا ایستاده ام و خداوند به همراه پیغمبر (ص) و حضرت علی (ع) و ائمه معصومین در حال تماشای فیلم زندگی من هستند . در لحظاتی از فیلم که گناهان بزرگی مرتکب شده ام و اعمال شیطانی از من سر زده است ، عرق شرم بر پیشانی ام می نشیند و از شدت شرمندگی و خجالت سرم را پایین می اندازم و ژستی پشیمان به خود می گیرم و گاه گریه و التماس می کنم .

بعد روزی را تصور می کنم که خداوند گناهان مرا بخشیده و من در بهشت برین هستم و با آسایش و آرامش زندگی می کنم . ولی هراز گاهی که از فاصله دور یا نزدیک علی (ع) یا امام حسین را می بینم ، از شدت خجالت رویم را بر می گردانم و سعی می کنم هرچه زودتر از آنجا فاصله بگیرم تا ایشان مرا نبینند ؛ در صورتیکه روزگاری در دنیا ادعا می کردم که شیعه آنهایم و دوست داشتم در بهشت زیارتشان کنم.

فکر می کنم لیاقت بهشت تو را ندارم ؛ بهشت هم به شرمندگیش نمی ارزد .

گاهی وقتها فکر می کنم که مرده ام و زیر خروارها خاک مدفون شده ام ، آنجا فقط من هستم و اعمالم ! هر چه می اندیشم فقط اعمال زشتی را می بینم که اینک وبال گردنم شده است .

گاهی وقتها چه فکرهای بدی می کنم !