دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو
دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو

تنهاترین سردار

وقتی پیش نویس این متن به پایان رسید، قبل از ویرایش آن، کمی دلمرده و دلچرکین بودم از این فکر که یکباره به مغزم خطور کرد. اینکه در این متن هم شاید مثل خیلی های مشابه، نویسنده مثلاً به قصد دفاع از صلح امام حسن، ابتدا صلح ایشان را برسرشان می کوبد و سپس برای خودنمایی شروع به دفاع کردن می کند که این ذهنیت علاوه بر اینکه به خواننده منتقل خواهد شد، روشنگرانه و خیرخواهانه و به قول آقایان شیعه پسند نیست. لذا ترجیح دادم در ابتدا سر راست عرض کنم که صلح امام حسن هیچ نیازی به دفاع اینجانب که نه تاریخدان و محقق هستم و نه یک امام شناس، ندارد و این نوشته صرفاً بیان خاطره ایست که این حقیر در ادامه همان را تحلیل کرده ام.


یک سال دیگر سالروز شهادت امام حسن مجتبی آمد و فرصتی مغتنم شد تا خاطره ای شاید برای اولین بار از این روز مربوط به سالها پیش وقتی در دانشگاه شهید باهنر کرمان تحصیل می کردم، نقل کنم.

روزهایی که سریال تنهاترین سردار به تازگی از تلویزیون پخش شده و پایان یافته بود، در حالیکه در مقایسه با سریال امام علی (ع) ببینده ای نداشت. البته بنده این سریال را به تمام و کمال دنبال می کردم. القصه هدفم از بیان این خاطره اشاره ای بود به آن قسمت از سخنان واعظی که در مسجد دانشگاه سخنرانی می کرد. جایی که در نمایش مظلومیت امام حسن کلام را به اینجا رساند: «ایشان آنقدر در بین شیعیان مهجور بود که حتی سریالش هم تماشاگری نداشت.»  در نگاه اول این حرف برایم چندان منطقی و جالب نبود، زیرا دلیل اصلی این مساله ساختار فنی به مراتب ضعیفتر این سریال نسبت به سریال امام علی بیان شده بود. اما وقتی بیشتر فکر کردم و هنوز گاهی فکر می کنم می بینم داستان امامت ایشان برای بازگو کردن و دهان به دهان چرخیدن در طول تاریخ و حتی به نگارش در آمدن، و امروزه به صورت هنری و سینمایی مجسم شدن، علیرغم پیچیدگی های زیادی که دارد، بار دراماتیکی هم ابداً ندارد. درامی که بتوان به کمک آن فیلمی سینمایی و یا سریالی ساخت که بیننده را پایبند کند که با قصه درگیر شود و شرایط آن زمان را تا حدودی درک کند و نتیجتاً اینکه به یک فهم درست تاریخی از امامش برسد.

نتیجه اینکه دوران کوتاه و چند ماهه خلافت امام حسن مجتبی (ع) و در بازه ای وسیع تر دوران امامت 9 ساله ایشان از شهادت امام علی (ع) تا مسموم شدن خود ایشان، برخلاف زندگی امام علی (ع) و یا قیام امام حسین(ع) که تاریخ روشن و برجسته و پایانی سرخ دارند، ( و از این جهت عموماً قابل فهم و قابل ثبت شدن در اذهان مردم می باشد) آنچنان پوشیده در حوادثی شده بود که حافظه تاریخی عموم مردم توانایی درک و تحلیل آن را کمتر خواهد داشت و قطعاً دور از انتظار نیست که هنر سینما هم در بازسازی تمامی ابعاد ماجرا عقیم بماند. اگرچه انتظار می رفت تلویزیون و کارگردانی این سریال بهتر از این نمایش ظاهر می شدند و سلیقه بیشتری به خرج می دادند، که متاسفانه اینچنین نبود.

مع هذا استراتژی که در نهایت سرعت عمل و ذکاوت از سوی امام اجرا شد و با وجود همه تلاش های امام علی (ع) تا پایان حیاتشان مبنی بر جمع آوری سپاه برای جنگ با حکومت معاویه، که به سرانجام نرسید و بعد از ایشان در دوران خلافت هفت ماهه امام حسن (ع) نیز که در راس برنامه سیاسی ایشان قرار گرفت و تا شکل گیری اردوگاه نظامی پیش رفت و یکباره به صلح به اصطلاح سازشکارانه منجر شد؛  مساله بحث برانگیزی بود که علاوه بر به انزوا کشاندن چهره هزار و چهارصد ساله این امام همام به دلیل انفعال ظاهریش، هنوز ارزش و اهمیتش برای همگان قابل فهم نیست. طرحی که از آن با عنوان «شفقت قهرمانانه» یاد می شود.

پیام عاشورا

در پاسخ به گزافه گویی آشنایی که در جمعی مطرح کرده بود: چه کسی با نوزاد شش ماهه به جنگ می رود؟

خواستم بگویم حسین(ع) فقط نوزاد شش ماهه به قتلگاه نبرده بود، او کودک سه ساله و ده ساله دخترش را هم برده بود. جوان برنایش را هم برده بود که گفته می شد شبیه ترین افراد به پیامبر خدا بود. برادری نیز با خود برده بود که سیمای پدرش را در ابروان او و رشادت و صلابت علی را در بازوان او می دید. خواهری که یادآور خاطرات مادرش بود. حسین برادر زاده با خود برده بود. گاهی وقتها انسان برادر زاده هایش را از فرزندان خودش دوست تر دارد. آن هم چه برادری! حسین تنها کودک شش ماهه و سه ساله و ده ساله به جنگ نبرده بود، او برادران و برادر زادگان؛ خواهران و خواهر زادگان خود را هم برده بود. حسین با همه هستیش به کربلا می رفت.

پس این قیام می بایست پیام و مفهومی داشته باشد. لابد شخص می خواسته مفهومی بالاتر را برساند و گوشزد کند. اگر به قول خودش اصلاح امت جدش و امر به معروف بوده، باید کمی فکر کرد، این چنین امر به معروف هایی اصلاً بر ما و امثال ما مردم عادی واجب نیست. فقط افراد خاصی و در مقطع زمانی خاصی می توانند و می بایست چنین امر به معروف هایی کنند. یقیناً به همراه این فیزیک، متافیزیکی هم وجود داشته است. فقط فیزیک ماجرا را نباید دید، باید به متافیزیک آن هم اندیشید!

امام حسین قیام کرد و خون خودش و خانواده اش را به زمین ریخت تا به تاریخ بگوید، آنجا که حکومت یزید باشد، آنجا که ظلم و بی عدالتی باشد و آنجا که زندگی در خفت و ذلت باشد، چرخیدن گرداگرد خانه خدا با خانه بتها یکیست! حسین بن علی حجش را نیمه تمام رها کرد و به طرف کربلا هجرت کرد تا به همه تاریخ اسلام درس دهد. می خواست بگوید که اگر امثال یزید سردمدار مسلمین باشند و نماینده مسلمین باشند، فاتحه دین پیامبرش را باید خواند. خون او درسی بود در صدر اسلام برای همیشه تاریخ اسلام!

پیام امام حسین شاید این بود که جایی که نباید سکوت کرد، نباید سکوت کرد؛ و جایی که نباید ایستاد، نباید ایستاد. که اگر سکوت کنی و اگر حرکت نکنی نه تنها تا ابد شرمنده و بدهکار خودت هستی، که بین تو مومن و نمازخوان با آن مست لایعقل بی ایمان تفاوتی نیست!

آری حسین نمی بایست تنها به کربلا می رفت. قیام های زیادی بوده و رخ داده که یادآور فجایع دردناکی است از کشته شدن و به خون در غلتیدن مردان بزرگ اسلام، اما امروزه نام کمتری از آنها به جای مانده است. حسین باید با همه هستیش به کربلا می رفت. او می بایست در بزنگاه تاریخ و در جلوی چشم گشاده تاریخ همه هستی و دار و ندارش را قربانی می کرد تا این پیام سرخ تا ابد در رگ تاریخ بماند.

به نظرم ناپخته تر و سبک مغزتر از این پرسش وجود ندارد که چرا حسین کودک شش ماهه با خود برده است. البته شاید هم مهم ترین سوال و بهترین سوال هم همین باشد. چه بگوییم ؟! او عزیزترین همسرش و عزیزترین فرزندش را که در بستر بیماری بود و توان راه رفتن نداشت، با خود به قربانگاهی می برد که می دانست پایانی جز مرگ ندارد. برای پرشورترین و با شعورترین مردان آن روزگار پیغام فرستاد و از آنها کمک خواست؛ حبیب و زهیر و دیگران. خون پسر عمویش را پیشکش این راه کرد. این نگارنده قطع یقین می داند هر قطره خونی که از حسینیان در کربلا بر زمین می ریخت؛ حسین همه تاریخ بشر را تا ابدیت می دید و آن خون سرخ را در رگهای همیشه تاریخ تزریق می کرد.

شریعتی را از معبودهایش بشناسیم !

نمی دانم اگر با روح بزرگت آشنا نمی شدم ، امروز در کدامین پس کوچه زندگی گم بودم !

روحت شاد و یادت گرامی باد ! 


خودش در وصیت نامه ای که در سی و سه سالگی می نویسد خطاب به پسرش می گوید : تنها نعمتی که برای تو در راهی که عمر نام دارد آرزو می کنم ، تصادف با یکی دو روح خارق العاده ، با یکی دو دل بزرگ ، با یکی دو فهم عظیم و خوب و زیباست .

شریعتی به دلیل تاثیری که از اقبال لاهوری پذیرفته بود ، به دلیل مودت و ارادتی که به سیدجمال الدین اسدآبادی می ورزید ، و به دلیل توجهی که به رهبران انقلابی جهان سوم داشت، می کوشید تا در زمان خود نقشی مشابه آنها ایفا کند . (عبدالکریم سروش ؛ از شریعتی ؛ ص6)

بعد از شخصیت های مذهبی از جمله شخص پیامبر(ص) و علی (ع) فاطمه (س) و حسین (ع) و زینب (س) که ارادت عجیبی به این بزرگواران دارد و در اغلب سخنرانیها و نوشته هایش در هر فضای بحثی که بود استادانه و عاشقانه میان بری به کوچه های مدینه می زند و به قول خودش "سر بر در خانه فاطمه می گذارد و غم قرن ها را زار می گرید" ؛ در بین شخصیت های تاریخ صدر اسلام دو شخصیت سلمان و ابوذر ( در توصیف این دو تن همین بس که دو وجه اساسی اسلام به طور ملموسی در آن نهفته است و گویه همه اسلام در این دو چهره خلاصه می شود) در او تاثیر ویژه ای دارند . مطالعات وسیعی در زندگی این دو چهره دارد و مطالبی نیز در این باره نوشته است . و از میان این دو، ابوذر را در شرایط فعلی ترجیح می دهد .

شریعتی در درجه اول مفتون و شیفته ابوذر بود و همه کار و حیات آکادمیک و انقلابی او از این شیفتگی نشات می گرفت . ابوذر روحی بود که در جسم شریعتی و همه کارهای او دمیده شده بود . (از شریعتی ؛ص34)

از میان شخصیت های آکادمیک دنیای غرب که در مکتب و کلاس آنها تلمذ جسته بود ، مهمترینشان اسلام شناس فرانسوی "ماسینیون" است که عجیب شریعتی شیفته و مرید او بود و شرح کامل این ارادت در فصلی از کتاب کویر تحت عنوان "معبودهای من" آمده است .

شریعتی و ایدئولوژی کردن دین :

اگر بخواهیم داستان ایدئولوژی را در ایران دنبال کنیم باید ببینیم ایدئولوژی از چه زمان وچگونه در کشور ما آغاز شد و چه روندی را دنبال کرد ، که البته مجال آن نیست . همین مقدمه کافیست که "سیاسی شدن سنت و ایدئولوژی شدن مذهب در روایت روشنفکران مذهبی نباید فرایند واحدی تلقی شود . هر چند هردو در یک وجه مشترک بودند و آن اینکه هردو می خواستند دین وارد عرصه سیاسی و مبارزاتی شود هرچند رویکردشان به سیاست با یکدیگر کاملاً متفاوت بود .( رضا علیجانی ؛داستان ایدئولوژی و ایدئولوژی ستیزی در ایران؛ ص 12)  

دین ایدئولوژی نیست ولی مولد ایدئولوژی است . از یک دین با جهت گیری های مشخص در طول زمان و در بستر مکانهای مختلف ، می تواند ایدئولوژی های مختلفی بیرون بیاید و هر دینداری به طور طبیعی با درون مایه دینی اش جامعه خودش را نقد کند و ایدئولوژی زمان خودش را بسازد .شریعتی هم به ایدئولوژی ثابت معتقد نبود . او در مجموعه آثار می گوید هر دوره تاریخی نیازمند ایدئولوژی خاص خودش می باشد .مثلاً یک دوره مبارزه استعماری است ،در یک دوره ایدئولوژی ما باید ملی باشد . بعد اضافه می کند بعد از رفتن استعمار ،ایدئولوژی ما باید طبقاتی باشد .و وقتی از مساله طبقات عبور کردیم ایدئولوژی ما باید اومانیستی باشد .او اساساً به تعدد و تحول ایدئولوژیها در مراحل مختلف معتقد بود . ص43

ایدئولوژیک کردن دین بر الگوی ایدئولوژی های موجود ، کار مهم او بود و بلکه از نظر خود او مهمترین کاری بود که انجام داد . او خود این نظریه را ((تدوین هندسی دین)) نام نهاده بود .یعنی چهره مدونی به اندیشه های دینی دادن و اجزاء و پاره های مختلف فکر و معرفت دینی را کنار هم چیدن و سهم و حق هریک را ، چنان که باید ، ادا کردن و آنها را از پراکندگی بیرون آوردن و میان آنها خویشاوندی افکندن و به معرفت های دینی ، محور بخشیدن ؛ توحید را در کانون نشاندن و سایر معارف دینی را منطقاً از آن بیرون آوردن . این کاری بود که  شریعتی می کرد و نام آن را ایدئولوژیک کردن دین نهاده بود . (عبدالکریم سروش ؛ از شریعتی؛ ص 8)

ایدئولوژی باید راهنمای عمل باشد . راهنمای عمل کردن دین هم ، که شرط دیگر ایدئولوژیک شدن دین است ، از کارهایی بود که شریعتی کرد . ایدئولوژیک کردن دین بر عنصر شهادت تکیه بسیار می نهد . . . آنچه شریعتی عرضه کرد و در دل جوانها نشاند این بود که آدمی ، باید به استقبال شهادت برود . ص 9  

نکته آخر در این مقوله اینکه ایئولوژیک کردن دین که گفته شد مهمترین کار شریعتی بوده است(و همچنین گفته شد که ازسوی عده ای سیاسی کردن دین نامیده می شود) ، چالشی ترین و مورد انتقادترین مبحثی است که علیه او مطرح می شود . مهمتر اینکه از معدود مواردی است که منتقدین و دشمنان دکتر و همچنین دشمنان جمهوری اسلامی همه از زوایای مختلف آن را مورد نکوهش و گاه در آماج حملات خود قرار می دهند .

در محضر خدا

گاهی وقتها در خلوت خود فکر می کنم ، روز قیامت فرا رسیده است و من در محضر خدا ایستاده ام و خداوند به همراه پیغمبر (ص) و حضرت علی (ع) و ائمه معصومین در حال تماشای فیلم زندگی من هستند . در لحظاتی از فیلم که گناهان بزرگی مرتکب شده ام و اعمال شیطانی از من سر زده است ، عرق شرم بر پیشانی ام می نشیند و از شدت شرمندگی و خجالت سرم را پایین می اندازم و ژستی پشیمان به خود می گیرم و گاه گریه و التماس می کنم .

بعد روزی را تصور می کنم که خداوند گناهان مرا بخشیده و من در بهشت برین هستم و با آسایش و آرامش زندگی می کنم . ولی هراز گاهی که از فاصله دور یا نزدیک علی (ع) یا امام حسین را می بینم ، از شدت خجالت رویم را بر می گردانم و سعی می کنم هرچه زودتر از آنجا فاصله بگیرم تا ایشان مرا نبینند ؛ در صورتیکه روزگاری در دنیا ادعا می کردم که شیعه آنهایم و دوست داشتم در بهشت زیارتشان کنم.

فکر می کنم لیاقت بهشت تو را ندارم ؛ بهشت هم به شرمندگیش نمی ارزد .

گاهی وقتها فکر می کنم که مرده ام و زیر خروارها خاک مدفون شده ام ، آنجا فقط من هستم و اعمالم ! هر چه می اندیشم فقط اعمال زشتی را می بینم که اینک وبال گردنم شده است .

گاهی وقتها چه فکرهای بدی می کنم !

مختارنامه

یادآوری : مختارنامه را از زاویه دوربین داوود میرباقری ببینید وگرنه مجبورید برای شنیدن یکی از زیباترین داستانهای صدر اسلام (البته اگر علاقه مندید) صفحات زیادی از کتب تاریخی را ورق بزنید!

به عنوان مقدمه عرض می کنم که میرباقری تا به اینجای داستان توانسته به زیبایی قهرمان داستانش را پر و بال دهد و به بیننده معرفی کند طوری که بیننده به شخصیت مختار نزدیک شده، پابه پای او در طول داستان حرکت می کند و از این همراهی و دوستی احساس رضایت و لذت می کند.

در این خصوص باید بگویم شخصیت مختار طوری پرورده شده که مرا به یاد قهرمان قصه های قدیمی می اندازد، از این حیث که او مردیست با سه عنصر دلبستگی در زندگی؛ اسب، و شمشیر، و عشق(زن). یعنی اگر بخواهی مختصات وجودی قهرمان داستانت را توصیف کنی می توانی از این سه عنصر یاد کنی. چنین مردی ایده آل هر مخاطب با هر نوع تفکریست.

او سرش به کار خودش است، زراعت می کند و در عین حال طاغی و سرکش است ؛ مرد است و عشق به زن و به زندگی در او رنگ دارد، پر رنگ است؛ دست به شمشیر نمی برد ولی دیگران از این واهمه دارند؛ اگر او دست به شمشیر برد.

همین طور این داستان مرا بیشتر از هر چیز به یاد حسن صباح و کتاب خداوند الموت می اندازد؛ نیز از این حیث که مختار فرصت طلب است، شخصیتی اعجاب انگیز در تاریخ دارد، و سرانجام اینکه حماسه می آفریند.

نکته ای که می خواهم اینجا مطرح کنم من باب روایات متناقض در مورد مختار و ادعای کذاب بودن او و ادعای امام زمان بودن از سوی اوست که مطرح شده و آن اینست که در زمان خواندن کتاب خداوند الموت و ماجراهای هیجان انگیز اسماعیلیان، فکر می کردم در طول تاریخ افرادی کمابیش بوده اند که از اسم امام زمان (عج) سوء استفاده می کردند و در جهت تحقق اهداف خود که لزوماً اهداف شومی هم نبوده و اغلب در عصیان و طغیان در مقابل خلفای عباسی و حکومت های ظالم زمان بوده است، عده ای معترض و جان بر کف و منتظر امام زمان را دور خود جمع می کردند و دست به قیام و حرکت های دادخواهانه میزدند. اما با مرور داستان مختار، این بار این طور تصور می کنم که در طول تاریخ هر از چندگاهی که دلاوری از میان توده مردم بلند میشده تا جلوی ظلم ظالم و جور حکام و زمامداران بی رحم زمانه را بگیرد، بر او انگ می زدند که او خود را امام عصر می خواند و ادعای نبوت و یا امام عصر می کند، و مثلا می خواهد انتقام خون حسین را بگیرد و یا می خواهد عدالت را برقرار کند. و اینگونه از سوی دستگاه حاکم مورد تخریب قرار می گرفته است.

 از این دو تونلی که توصیف کردم می شود به قضایای مختلفی در طول تاریخ که پر است از نگارش های مغرضانه و دارای جهت گیری (حتی جهت گیری ناخود آگاه) نگاه کرد. شخصیت های زیادی بوده اند که در طول ده ها و صدها سال به دلیل اینکه تاریخ نگاران و حکام آنها را از تونل خاصی و از زاویه دید خاصی که مقصود خودشان بوده، مطرح کرده اند، در ذهن مردم به همان شکل نقش بسته اند. حتی مردمی که از نزدیک شاهد ماجرا بوده اند نیز به مرور دچار فراموشی شده اند یا به گمان افتاده اند که شاید آنها نیز اشتباه می کردند. بسیار افراد مثبتی بوده اند که در طول زمان، منفی معرفی شدند و یا گاهی خیانت کاران به مردم و به کشورشان بوده اند در حالیکه وطن پرست و قهرمان ملی لقب گرفته اند.

 لذا با تاکید بر اینکه به هیچ عنوان وظیفه تاریخ نمی بینم که در مورد جزئیات قضاوت کند و یا در مورد شخصیت ها جهت گیری کند، که البته کار دشواری است، قصد نهایی ام از نگارش این متن را اینگونه بیان می کنم که نباید سعی کنیم شخصیت ها را در دل تاریخ سیاه یا سفید کنیم. هیچ شخصیتی سیاه مطلق و یا سفید مطلق نیست و همه خاکستریند. اگر افراد را به همان شمایل خاکستری در طول تاریخ بررسی کنیم، درک درستی از تاریخ خواهیم داشت و خواهیم توانست در شرایط کنونی زندگیمان نیز مسیر را درست تر انتخاب کنیم و الا سیاه یا سفید کردن افراد آنها را از دسترس ما دور خواهند کرد و نتیجه گیری از شنیدن داستان شان برایمان لوث خواهد بود. (مثلا تصور کنید که همه نتیجه گیری ها در مورد یک شخص منفی این خواهد بود که ؛ اینگونه نباشیم! ویا مثلا اینگونه باشیم! اما به این پرسش ها پاسخ نمی دهند: چرا، چه زمانی، چگونه، اگر این طور شد چه ؟) و تاریخ به هیچکدام از اینها پاسخ نمی دهد.

مختار ثقفی روایاتی را که از امام علی (ع) در مورد خود، در خصوص انتقام گرفتن از خون امام حسین (ع) شنیده بود آویزه گوش قرار داد و با این انگیزه تصمیم به قیام بر علیه امویان گرفت .

ادامه ماجرا . . .  

  

یا منصور اَمِت !

سخنانی از دکتر علی شریعتی

وتو ای محمد ! پیامبر بیداری و آگاهی و قدرت ! در خانه تو حریقی دامن گستر در گرفته است . و در سرزمین تو سیلی بنیان کن و امت تو دیریست که در بستر سیاه ذلت به خواب رفته است . بر سرشان فریاد زن : " قم فانذر " بیدارشان کن .  

و تو ای علی ! ای شیر مرد خدا ! رب النوع عشق و شمشیر ! ما شایستگی شناخت تو را از دست داده ایم . شناخت تو را از نسلهای ما گرفته اند . اما عشق تو را علیرغم روزگار ، در عمق وجدان خویش در پس پرده های دل خویش همچنان مشتعل نگاه داشته ایم . چگونه ؟ چگونه تو عاشقانه خویش را در کاری رها می کنی ؟ تو ستم را به زنی یهودی که در ذمه حکومتت می زیست تاب نیاوردی و اکنون مسلمانان را در ذمه یهود ببین . و ببین که بر آنها چه می گذرد . ای صاحب آن بازو که یک ضربه اش از عبادت جن و انس برتر بود . ضربه ای دیگر !  

و شما دو تن ! ای خواهر! ای برادر ! ای شما که به انسان بودن معنا دادید و به آزادی جان ، و به ایمان و امید " ایمان " و" امید " ، و با مرگ شکوهمند خویش به حیات زندگی بخشیدید . آری ای دو تن ! از آن روز دردناک که خیال نیز از تصورش می هراسد و دل از دردش پاره می شود ، چشمهای این ملت از اشک خشک نشده است . توده ما قرن هاست که در تب شما و در عشق شما می گرید . مگر نه عشق تنها با اشک سخن می گوید ؟ یک ملت در طول یک تاریخ در اندوه شما ضجه می خورد به جرم اینکه تازیانه ها خورده و قتل عام ها دیده ، و شکنجه ها کشیده و هرگز برای یک لحظه نام شما دو تن از لبش و یاد شما از خاطرش ، و آتش بی تاب عشق شما از قلبش نرفته است . هر تازیانه ای که از دژخیمی خورده است ، داغ مهر شما را بر پشت پهلویش نقش کرده است .   

ای زینب ! ای زبان علی در کام ! با ملت خویش حرف بزن . ای زن ! ای که مردانگی در رکاب تو جوانمردی آموخت . زنان ملت ما ، اینان که نام تو آتش عشق و درد بر جانشان می افکند ، به تو محتاجند . بیش از همه وقت . جهل از یک سو به اسارت و ذلتشان نشانده است و غرب از سوی دیگر به اسارت پنهان و تازه شان می کشاند . و از خویش و از تو بیگانه شان می سازد . آنان را بر استحمار کهنه و نو ، تفنن جدید ، به نیروی فریادهایی که بر سر یک شهر ، شهر قساوت و وحشت می کوبیدی و پایه های یک قرن ، قرن جنایت و قدرت را می لرزاندی ، برآشوب . تا در خویش برآشوبند و تاروپود این پرده های عنکبوت رنج و فریب را بدرند و تا در برابر این طوفان بر باد دهنده ای که به وزیدن آغاز کرده است ، ایستادن را بیاموزند .

ای زینب ! ای زبان علی در کام ! ای رسالت حسین بر دوش ! ای که از کربلا می آیی و پیام شهیدان را در میان هیاهوی همیشگی قداره بندان و جلادان هم چنان به گوش تاریخ می رسانی . ای زینب ! با ما سخن بگو .

ای دختر علی ! مگو که بر شما چه گذشت . مگو که در آن صحرای سرخ چه دیدی . مگو که جنایات آنجا تا به کجا رسید . مگو که خداوند آن روز عزیزترین و خوشبوترین ارزشها و عظمت هایی را که آفریده است ، یکجا در ساحل فرات و بر روی ریگزارهای چسبیده بیابان تف چگونه به نمایش آورد و بر فرشتگانش عرضه کرد تا بدانند که چرا می بایست بر آدم سجده کنند. آری ای زینب ! مگو که در آنجا بر شما چه گذشت . مگو که دشمنانتان چه کردند . دوستانتان چه کردند . آری ای پیامبر انقلاب حسین ! ما می دانیم . ما همه را شنیده ایم . تو پیام کربلا را ، پیام شهیدان را به درستی گزارده ای . تو خود شهیدی هستی که از خون خویش کلمه ساختی . همچون برادرت که با قطره قطره خون خویش سخن می گفت .

اما بگو ای خواهر ! بگو که ما چه کنیم ؟ لحظه ای بنگر که ما چه می کشیم . دمی به ما گوش کن تا مصائب خویش را با تو باز گوییم . با تو ای خواهر مهربان . این تو هستی که باید بر ما بگریی . ای رسول امین برادر ! که از کربلا می آیی و در طول تاریخ بر همه نسل ها می گذری و پیام شهیدان را می رسانی . ای که از باغهای سرخ شهادت می آیی و بوی گلهای نوشکفته آن دیار را هنوز در پیرهن داری .

ای دختر علی ! ای خواهر ! ای که قافله سالار کاروان اسیرانی . ما را نیز در پی این قافله با خود ببر . 

   

 

 اما تو ای حسین ! با  تو چه بگویم ؟ شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هائل . و تو ای چراغ راه ! ای کشتی نجات ! ای خونی که از آن نقطه زهراب جابه جا می تپید و می جوشید و در بستر زمان جاری هستی و بر همه نسل ها می گذری و از زمین حاصل خیز راستی را سیراب خون می کنی و بذر شایسته را در زیر خاک می شکافی و می شکوفانی و نهال تشنه ای را به برگ وبار و خرمی می نشانی . آه آری ! ای آموزگار بزرگ شهادت ! برقی از آن نور را بر این شبستان سیاه و نومید ما بیفکن . قطره ای از آن خون را در بستر خشکیده و نیم مرده ما جاری ساز ، و کفی از آتش آن صحرای آتش خیز را به این زمستان سرد و فسرده ما بدم .

ای که مرگ سرخ را برگزیدی تا عاشقانت را از مرگ سیاه برهانی . تا با هر قطره خونت ملتی را حیات بخشی و تاریخی را به تپش آری و کالبد مرده و فسرده عهدی را گرم کنی و بدان جوشش و خروش و زندگی و عشق و امید دهی .

ایمان ما ، ملت ما ، تاریخ فردای ما ، کالبد مرده زمان ما به تو و خون تو محتاج است . 

بر گرفته از سخنرانی پیروان علی و رنج هایشان شب 21 ماه رمضان ؛ علی شریعتی