دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو
دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو

دو قطعه در روزهای پر حسرت

1

تقدیم به دوست کوچکی که والامنش بود و جدی ترین های زندگی مرا جدی گرفت و از آن ساده عبور نکرد

می گوید : آخر آدم باید از خودش، از دلش مراقبت کند؛ دل مواظبت می خواهد. نباید عاشق هر کسی بشوی. باید ببینی کسی که می خواهی دل به آن ببندی مناسب تو هست یا نه؟ باید ببینی کسی را که می خواهی عاشقش شوی در دسترس تو هست، به نتیجه ای می رسی یا تلاش بی ثمر است؟ آخر چرا عاشق هر کسی می شوی؟ چرا همین طوری عاشق می شوی؟

توان پاسخ دادن در خود نمی بینم. بغضم خفه ام کرده است. باز مثل همیشه چشمانم می خارد، مرتب دست به چشمانم می کشم. کم کم حس می کنم مچ دستانم سرد شده است. از خواب بیدار می شوم. آستین هایم تر است. خیس اشک شده ام!

 و باز یاد شاملو :  سلاخی می گریست؛

به قناری کوچکی دل باخته بود.

 

2

 دلم برای سینمای رزمی تنگ شده، سینمایی که بازیگر همه تنفرش رو به طرف مقابل توی ضربه مشتش جمع می کرد، مشت می زد به همه زشتی ها و نامردی ها! فقط مشت!

دلم برای روزهایی تنگ شده که همه زندگیم یول برینر بود، وقتی تو چشمام نگاه می کرد طاقت نمی آوردم! نه نمی گفتم!

روزهایی که حسودیم می شد به تونی کرتیس، که پسر تاراس بولبا بود، که اسپارتاکوس رو مثل پدرش دوست داشت!

دلم برای مردانگی بوگارت تنگ شده؛ و گری کوپر.

این روزا همش فکر می کنم اگه پاپیون جای من بود چیکار می کرد؟

نظرات 1 + ارسال نظر
نادم پنج‌شنبه 12 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 03:30 ب.ظ http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com

چه دل قشنگی داری تو... چقدر به سادگی دلت حسودیم می شه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد