دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو
دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو

دیالوگ بی منت

  • مورد خوبیه، از اون گذشته تو واسه من خوش یمن بودی همیشه! مثل مورد بانک که خبر دادی و شد هرچند نتونستم قدرشو بدونم و متاسفم !
  • برای گذشته تاسف نخور! هرچی پیش بیاد.
  • لاقل کم کم هنوز زنده ایم لعنتی ! اس که دادی امروز همزمان یه عتیقه آرشیو بازو دیدم و قول چند تا فیلم که طالب بودی رو گرفتم واسه فردا ! اومدی بیا تنها نمی بینم !
  • نوکرتم ! دوای من فیلمه ! دوای دردای من فقط یه چیزه : سینما !
  • همدرد بودیم و همدرد موندیم ! آدم قانع باشه کافیه داش میتی ! اما یه حرف دل که این روزا کمتر گوینده داره و شنونده هم به ندرت، در مورد خودته ! راستش اگه بخوام یه روز توی یه جمله معرفیت کنم اینو میگم : آخرین عاقل وفادار !
  • اما کاش میشد عقل و عشق رو یه جا جمع کرد! روزی که من بمیرم عقل و عشق تو وجود من صلح می کنن. ما کوچیکیم داش سعید ! میخوای یه دودی اون پشت بیگیری؟ همه چی هست !
  • نه ! اما واسه همه اونایی که طالبشونم چه شک دارن چه یقین، دستمو می کنم تو کیسش ! داداش تماس می گیرم ! الان کلافه ام ! کارد روی استخونمه !

نظرات 2 + ارسال نظر
علی دوشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:03 ق.ظ http://ploton.blogsky.com

وبلاگ جالبی داری وقت کردی به کلبه تنهایی من هم سربزن خوشحال میشم نظرتو بگو
عـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

میلاد دوشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:21 ق.ظ

جمع شدن عقل و عشق مثل قصه مشروطه مشروعه می مونه. اگه خیلی پا پی اش بشی مثل شیخ فضل الله سرت میره روی دار. راهش اینه که یکیشو قربانی کنی یا بهتره بگم تو دلت زندانیش کنی و گاهی بهش سر بزنی. مثل قفس مرغ عشق. بعضی وقتا باید برای مرغ عشق جفت بخری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد