دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو
دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو

دنیای این روزهای من !

هدیه به تو ،

که از کنجی دویدی و گوشه ای از قلبم جا خوش کردی

تا به این لحظه ؛ که همه دنیای این روزهایم شدی !


از این بی راهِ ی تردید
از این بن بست میترسم
من از حسی که بین ما
هنوزم هست میترسم
تهِ این راه روشن نیست
منم مثل تو میدونم
نگو باید بُرید از عشق
نه میتونی نه میتونم
نه میتونیم برگردیم
نه رد شیم از تو این بن بست
منم میدونم این احساس
نباید باشه اما هست
*
دارم میترسم از خوابی
که شاید هر دومون دیدیم
از این که هر دومون با هم خلاف کعبه چرخیدیم
واسه کندن از این برزخ گریزی غیر دنیا نیست
نمیدونم ولی شاید بهشت اندازه ما نیست
تهِ این راه روشن نیست
منم مثل تو میدونم
نگو باید بُرید از عشق
نه میتونی نه میتونم
نه میتونیم برگردیم
نه رد شیم از تو این بن بست
منم میدونم این احساس
نباید باشه اما هست

سعادت آباد

شب جشن تولد بهزاده . سه تا از بهترین رفیقای بهزاد ، یعنی امین و بهروز و سینا ، با خانم هاشون خونه بهزاد جمع شدن تا امشبو دور هم باشن .

بهزاد و کیمیا توی آشپزخونه اند . بهزاد داره میوه می شوره و کیمیا هم به ظرفها ور میره ! مهمونا هم توی اتاق نشیمن دارن بگو بخند می کنن . بهزاد گاهی برمی گرده و زیر چشمی کیمیا رو نگاه می کنه! حس عجیبی داره ! شوق زندگی توی چشماش پرپر میزنه ! بعد بهزاد میره پیش رفیقاش و شروع می کنه به جک گفتن و بزله گویی ، دنبالش هم کیمیا به جمع اضافه میشه و کم کم مهمونی گرمتر میشه . ساعت حدود ده و نیم شبه و جشن تولد 34 سالگی بهزاده !

بهزاد خیلی آهسته از جمع دوستاش جدا میشه و میره تو اتاق خواب طوری که تا چند دقیقه کسی عدم حضورش رو حس نمی کنه . بعد یه دفعه از اتاق خواب کیمیا رو صدا می کنه : عزیزم ! یه دقیقه میای اینجا کارت دارم !؟

تازه همه متوجه میشن که بهزاد چند دقیقه ایه که نیست و یک لحظه سکوت حاکم میشه !

کیمیا : جانم ! چشم ! الان ! ببخشین .

کیمیا وارد اتاق خواب می شه . بهزاد اشاره می کنه که در رو ببند و بعد با انگشت اشاره می کنه که قفلش کن! کیمیا محتاطانه عمل می کنه و به طرف بهزاد میره !

یک دفعه خیلی ناگهانی بهزاد کیمیا رو به آغوش می کشه و اونو محکم از زمین جدا می کنه . میذارش روی تخت و تمام صورت اونو غرق بوسه می کنه . کیمیا هیجانی و در عین حال شوکه شده . بعد به طرز احمقانه و بچه گانه ای بهزاد سعی می کنه لباسهای کیمیا رو که با وسواس زیادی برای این شب انتخاب کرده بود از تنش درآره که کیمیا مانع میشه : "خل شدی ؟ الان ؟ زشته مهمون داریم ! "

بهزاد ذوق رو از چشماش پاک می کنه و میگه : می خواستم بهت بگم ، ببین امشب بهترین و قدیمی ترین رفیقای من که حاضریم برای هم جون بدیم اینجا جمعن ، به خاطر من و تو . اما ... اما من می خوام بگم تو زن منی ، همه زندگی منی ، تو رو با هیچی عوض نمی کنم . عشق من ، زندگی من ! و دوباره همدیگه رو بغل می کنن . وقتی از هم جدا میشن یک لحظه کیمیا حس می کنه که برای اولین بار در زندگیش به تمام نیازهای عاطفی زنانه اش پاسخ داده شده . از اینکه زنه احساس غرور می کنه !

کیمیا دوباره لباسشو مرتب میکنه و به لبش رژ میزنه ! مثل اینکه لبهای بهزاد هم همرنگ لب خودش شده . اشاره می کنه که بهزاد لبشو پاک کنه ! وقتی به اتاق نشیمن برمیگردن مهمونا دوباره درحال صحبت و بزله گویی اند . ولی تا پایان مهمونی کیمیا دیگه اونجا نیست . غرق در عواطف زنانه است . تا صبح چند بار تمام خاطرات نوجوانی و دوران جوانیش رو تا اون شب مرور می کنه ولی شیرین تر از اون لحظه چیزی پیدا نمی کنه !   

نترس از هجوم حضورم...

-         - خیلی کارت درسته !!!  آداب معاشرت 20 نه 200 !!! یه بار حواس من به تو بود با همه گرفتاریا ؛ جاش بود واسه حفظ شخصیت رفیقت جلوی خانمش بعد رفتن یه زنگ می زدی خونه . بچه مشهدی دیگه ! 

    "عیب و ایرادای مارو به پای مشهدی بودنمون نذار ! همه مشهدی ها مثل ما بد نیستن !"

-        -  وقتی زنگ زدی واسه حفظ آبروی هر دومون از خونه زود زدم بیرون . تا الان توی خیابون ول گشتم تا شاید به حرمت دوستی 15 ساله آبروی منو بخری . من به احترام رفاقت تمام اعتمادمو رو کردم ! تو اولین و البته آخرین کسی بودی که بی حضور من در حریم من حضور داشتی !! اما ارزش رفاقت تو واسه خریدن آبروی من خیلی کمه ! خداحافظ رفیق ... 

    "می دونستم هر رابطه ای هرچند عمیق ، آسیب پذیره ! همونطور که می دونستم تقاضای ملاقات با یه عشق قدیمی که حالا شوهر داره اشتباهه ، می دونستم موندنم توی خونه ات وقتی خودت نباشی اشتباهه . ولی باز هم اشتباه کردم ! تو هم بهتره بدونی تنها رفیق منی که اگه منو با تیپا از خونه ات بندازی بیرون من باز میام سراغت ! من به رفاقتت نیاز دارم ! تو خود منی اینو بفهم خره ! میبینمت.

 

بلند شو یه آب به صورتت بزن ، تند هم نرو ، فکر هم نکن !

آب به صورتم می زنم ، تند هم نمیرم ، فکر هم ... که نمیشه نکرد !