دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو
دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو

سعادت آباد

شب جشن تولد بهزاده . سه تا از بهترین رفیقای بهزاد ، یعنی امین و بهروز و سینا ، با خانم هاشون خونه بهزاد جمع شدن تا امشبو دور هم باشن .

بهزاد و کیمیا توی آشپزخونه اند . بهزاد داره میوه می شوره و کیمیا هم به ظرفها ور میره ! مهمونا هم توی اتاق نشیمن دارن بگو بخند می کنن . بهزاد گاهی برمی گرده و زیر چشمی کیمیا رو نگاه می کنه! حس عجیبی داره ! شوق زندگی توی چشماش پرپر میزنه ! بعد بهزاد میره پیش رفیقاش و شروع می کنه به جک گفتن و بزله گویی ، دنبالش هم کیمیا به جمع اضافه میشه و کم کم مهمونی گرمتر میشه . ساعت حدود ده و نیم شبه و جشن تولد 34 سالگی بهزاده !

بهزاد خیلی آهسته از جمع دوستاش جدا میشه و میره تو اتاق خواب طوری که تا چند دقیقه کسی عدم حضورش رو حس نمی کنه . بعد یه دفعه از اتاق خواب کیمیا رو صدا می کنه : عزیزم ! یه دقیقه میای اینجا کارت دارم !؟

تازه همه متوجه میشن که بهزاد چند دقیقه ایه که نیست و یک لحظه سکوت حاکم میشه !

کیمیا : جانم ! چشم ! الان ! ببخشین .

کیمیا وارد اتاق خواب می شه . بهزاد اشاره می کنه که در رو ببند و بعد با انگشت اشاره می کنه که قفلش کن! کیمیا محتاطانه عمل می کنه و به طرف بهزاد میره !

یک دفعه خیلی ناگهانی بهزاد کیمیا رو به آغوش می کشه و اونو محکم از زمین جدا می کنه . میذارش روی تخت و تمام صورت اونو غرق بوسه می کنه . کیمیا هیجانی و در عین حال شوکه شده . بعد به طرز احمقانه و بچه گانه ای بهزاد سعی می کنه لباسهای کیمیا رو که با وسواس زیادی برای این شب انتخاب کرده بود از تنش درآره که کیمیا مانع میشه : "خل شدی ؟ الان ؟ زشته مهمون داریم ! "

بهزاد ذوق رو از چشماش پاک می کنه و میگه : می خواستم بهت بگم ، ببین امشب بهترین و قدیمی ترین رفیقای من که حاضریم برای هم جون بدیم اینجا جمعن ، به خاطر من و تو . اما ... اما من می خوام بگم تو زن منی ، همه زندگی منی ، تو رو با هیچی عوض نمی کنم . عشق من ، زندگی من ! و دوباره همدیگه رو بغل می کنن . وقتی از هم جدا میشن یک لحظه کیمیا حس می کنه که برای اولین بار در زندگیش به تمام نیازهای عاطفی زنانه اش پاسخ داده شده . از اینکه زنه احساس غرور می کنه !

کیمیا دوباره لباسشو مرتب میکنه و به لبش رژ میزنه ! مثل اینکه لبهای بهزاد هم همرنگ لب خودش شده . اشاره می کنه که بهزاد لبشو پاک کنه ! وقتی به اتاق نشیمن برمیگردن مهمونا دوباره درحال صحبت و بزله گویی اند . ولی تا پایان مهمونی کیمیا دیگه اونجا نیست . غرق در عواطف زنانه است . تا صبح چند بار تمام خاطرات نوجوانی و دوران جوانیش رو تا اون شب مرور می کنه ولی شیرین تر از اون لحظه چیزی پیدا نمی کنه !   

نظرات 3 + ارسال نظر
میلاد پنج‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:11 ب.ظ

این نسخه هندی فیلم بود یا نسخه هالیوودی؟؟؟
اصلاً به قیافه حامد بهداد می خوره این کارا؟؟ :|

jef پنج‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:20 ب.ظ

نمی دونم خنده رو چه جوری میشه نوشت

نیکیتا یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:13 ب.ظ

داستان خوبیه...همون داستان سعادت اباده راسش اینا قسمتایی از داستانه اصلیه که بعدا حذف شد..............
ولی نه شوخی کردم ولی چرا نباید سعادت اباد این جوری باشه چرا حامد بهداد نتونه این کارارو بکنه؟؟
چرا اکثر افراد وقتی یه چیزیو میشناسن دیگه باور نمیکنن که اون قابل تغیر باشه...باورکنید میشه...
به قول پروین عتصامی که میگه امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد