دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو
دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو

یک روز زمستانی در بهشت

سراسر زمین بهشت را برف شیرینی پوشانده بود. با یکی از دوستان قدیمم که از دنیا و از دوران جوانی با هم بودیم قرار گذاشته بودیم به قهوه خانه ای که پاتوق روشنفکریمان بود برویم . قهوه خانه گرم بود و مومنین زیادی مشغول نوشیدن چای و قهوه گرم بودند . ما هم سفارش شیر وقهوه دادیم . در اینجا انسان هر چه میخورد وهر چه می نوشد آنقدر لذیذ و گوارا ست که انگار اولین باری است که چنین چیزی را تجربه می کند . با خوردن اولین جرعه جان تازه ای گرفتم و سوگند یاد کردم که در طول زندگیم در دنیا تا به حال نوشیدنی به این شیرینی و گوارایی نخورده بودم . یک نفر مشغول نقالی داستانی بود شبیه شاهنامه خوانی و دیگران همگی مجذوب آن شده بودند . آن طرف تر در خلوتی، زنی  پری چهره و به غایت زیبا رو که از تمام ذرات وجودش گویا نور سفیدی می بارید بر تختی از نرمترین پرهای بهشتی نشسته بود و به نوزاد کوچک در آغوشش شیر می داد . شخصی می گفت این زن در یک شب زمستانی در کنار خیابان به همراه نوزادش از شدت سرما یخ زده واین جایگاه بهشتی اوست که خداوند به او و فرزندش داده است .

برف بهشت سفید است ولطیف و نه تنها چشم ها را اذیت نمی کند بلکه چشم نواز نیز هست . بهشتیان زمستان امسال همه لباسهای گرمتر و زیباتری نسبت به سالهای گذشته به تن دارند ، هر یک از دیگری رنگارنگ تر و هیچ کس بر برادر و خواهر بهشتیش از این بابت حسادت نمی کند . وگرمتر از همه چیز دلهای خود مومنان است که علیرغم ابدی بودن این جایگاه ،اینان هرگز از هم سیر نمی شوند و از باهم بودن لذت می برند .

در گوشه ای از خیابان دسته ای از بچه ها مشغول سرسره بازی بودند و صدای هیاهو و خنده هایشان مرا به آن طرف کشاند . دوستم گفت که روزگاری در دنیا اینان کودکان فلجی بوده اند که نمی توانسته اند مثل بقیه بازی کنند و خداوند اینگونه نعمت های بهشت را به تناسب بین همه تقسیم می کند .

من چون ناگهان یاد خاطره ای در دنیا افتادم که روزی در زمستان جلوی یک کودک معلول روی زمین برفی سر خوردم و شاید او برای لحظه ای دلش شکست . به همین دلیل به دوستم پیشنهاد کردم که سریعتر از آن محل بگذریم .

پیشنهاد کرد سری به دریاچه بزرگ بهشت بزنیم . هر دو دست هم را گرفتیم و در چشم برهم زدنی کنار دریاچه بودیم . چه منظره پرهیجانی ! دریاچه یکدست یخ زده بود و بهشتیان از زن و مرد بر روی دریاچه یخی به دنبال هم می دویدند و برف بازی می کردند . اکثر آنها زن و شوهر های فداکارو مومن زمینی  بودند که اینچنین در بهشت ابدی نیز در کنار هم زندگی می کردند واز باهم بودن و با خدا بودن لذت می بردند. آن طرف تر مردی با یکی از حوریه های بهشتی روی برف ها می غلتید .

هوا تاریک شده بود و آسمان پردیس پر از ستاره بود . دیگر برف نمی بارید .سرد بود ولی این سرما با سرمای دنیا فرق داشت و فرقش این بود که هر کس آنگونه که از سرما لذت ببرد آن راحس می کرد .

همیشه در بهشت این گونه است یعنی همه حوادث دنیا وجود دارد ولی بهشتیان جنبه لذت بخش ماجرا را حس می کند . مثلا زمستان می تواند در دنیا سرد و سخت و طاقت فرسا باشد و هم می تواند خاطره انگیز و دوست داشتنی باشد و در بهشت این گونه است .

ساعتی بعد  خود را زیر درخت بزرگ وتنومندی یافتیم که دیگر در این فصل سال به خواب رفته بود و برگی نداشت . شاخه های درخت پوشیده از قندیل های بزرگ یخی بود و در آن شب مهتابی بازتابش نور ماه از میان شاخسار درخت فضا را روشن کرده بود . ناگهان شاخه ای به سمت ما فرود آمد دوستم گفت  همین الان یاد خاطره ای در دنیا افتادم که شبی زمستانی در زیر درختی با خانواده ام بستنی می خوردیم که این شاخه بستنی به سمت ما آمد؛ و بعد شروع کردیم به خوردن بستنی از درخت .

از خانواده گفت و باز در این فکر فرو رفتم که راجع به خانواده چطور در آن دنیا فکر کنم . یکی دیگر از زیباییهای دنیا در کنار هم بودن است واقعا چطور می توان  این همه زیباییهای زمین را در آن دنیا نیز در کنار هم جمع کرد . شاید همه اعضای خانواده بهشتی نباشند و یا از یک جمع دوستانه در دنیا چند نفر بهشتی نباشند . از طرف دیگر ؛ یکی از زیباییهای همین زمستان زمین سختی و مشکلات آن است که در آن دنیا وجود ندارد . گیج شده ام و کم کم دارم به این نتیجه می رسم که این چنین بهشتی اصلا نمی تواند وجود داشته باشد . بهشت واقعی همین دنیاست و در واقع بنده خدا بودن در این دنیاست . بهشت آن دنیا فقط یک احساس است . احساس دوست داشتن و دوست داشته شدن . بهشت آن دنیا رضایت معبود است  درک ولمس این رضایت خداست وگرنه این همه زیباییهای دنیا را که مجموعه ای از اضداد است مثل همین گردش فصلها و سالها ،جوانی و پیری ، خاطرات تلخ و شیرین ،قهر ها و آشتی ها ، جدایی ها و وصالها  و همه و همه را نمی توان در بهشت یکجا جمع کرد .

    

                   

نظرات 2 + ارسال نظر
عمران پنج‌شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:01 ب.ظ

سعی در دنیا برای رسیدن به پردیس آرزوی همه آدمیان است.

سینا جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:12 ب.ظ http://shortmessage.blogfa.com/

چرا نشه تو بهشت اینا رو با هم جمع کرد ؟
خدا که قادر مطلقه ، پس اگه واقعا از تضاد ها لذت میبرید ، خدا بهشت را هم مجموعی از همه ی اینها قرار میدهد ، کلا نتیجش لذته ، حالا به هر وسیله !
شاید یکی از کتک خوردن لذت واقعی میبره و اوج ارضاء روحی شدنش همونه ، من فکر میکنم اگه بره بهشت ، اونجا همش کتک میخوره ، چون بهشته .
این نکته ظریف بود کمی ، امیدوارم منظورم رو درست منتقل کرده باشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد