دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو
دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو

یادداشت هایی بر فیلم طعم گیلاس

1

چند سال پیش به همراه خانواده به مراسم تشییع جنازه یکی از اقوام رفته بودیم . اواخر فصل بهار بود . طبق معمول همیشه ، من وقتی به قبرستان برای زیارت اهل قبور می روم ، احساس عجیبی پیدا می کنم و معمولاٌ روزی را تصور می کنم که خودم هم در کنار بقیه مردگان در خاک باشم . این افکار همیشه هنگام رفتن به چنین جاهایی به من دست می دهد . فارغ از بحث خوشایند یا ناخوشایند بودن این حس ، جالب تر از آن ، غریب بودن آن و بی نتیجه ماندن این افکار است که همیشه برای من عجیب و حیرت آور بوده است .

بعد از مراسم خاکسپاری در قبرستان بهشت رضا ، وقتی سوار ماشین شدیم ، از آنجا که مادرم بسیار به میوه گوجه سبز علاقه دارد و هر سال فصل کوتاه گوجه سبز ، ترجیح می دهد هیچ میوه ای جز گوجه سبز نخورد ، یک پاکت پر ، از کیفش بیرون آورد و به همه ما داد . من هنوز حواسم کاملاٌ سر جایش نبود ؛ با اولین گازی که به یک گوجه سبز زدم ، یکباره از عالم برزخ و قیامت به این دنیا برگشتم و مثل همیشه مزه ترش آن به زیر دندانم آنچنان بزاقی ترشح کرد که تمام بدنم مور شد . ناگهان به خود آمدم و پنداشتم یقیناٌ اولین نعمتی که انسان بعد از مرگ از آن محروم می شود ، همین مزه سرد گوجه سبز است . طعم ملس گوجه سبز یعنی طعم زندگی . نه شیرین است که فقط شیرین باشد و نه تلخ است که بد باشد و نه تند است که بیازارد ؛ ملس است . آن را می چشی و همه سلولهای بدنت آن را حس می کنند . حیف از زندگی که دیگر بعد از مرگ این مزه ها را حس نمی کنیم و این حداقل زیبایی زندگیست که بعد از مرگ دیگر آن را تجربه نخواهیم کرد .

این خاطره را نقل کردم از چند سال پیش و برایم جالب بود که فیلم (( طعم گیلاس )) کیارستمی که دیروز آن را برای اولین بار و بعد از سیزده سال از زمان ساخت فیلم دیدم ، دقیقاٌ همین مطلب را به بیننده منتقل می کند و یکی از شخصیت های فیلم هم به ذکر خاطره ای شبیه همین ماجرا می پردازد و برای نقش اصلی داستان که می خواهد خودش را بکشد ، تعریف می کند که روزگاری او نیز از این زندگی سیر شده بود و می خواست به دلیل مشکلات مادی خودش را خلاص کند . یک شب با طنابی در دست به دنبال درختی می گردد تا خود را از آن حلق آویز کند و برای همیشه خودش را از این زندگی راحت کند . بعد از مدتی گشتن درختی پیدا می کند ، ولی هر چه تلاش می کند و طناب را به بالا پرت می کند طناب به درخت گیر نمی کند و مجبور می شود خودش از درخت بالا رود . ناگهان دستش به میوه های درخت برمی خورد و چند میوه می چیند و می خورد و متوجه می شود که درخت ، توت است . از این خوش شانسی به وجد می آید و شروع به خوردن توت ها می کند . کم کم سپیده می زند ، صبح می شود و منظره زیبایی نمایان می شود و بعد هم سروکله بچه ها پیدا می شود و مرد می فهمد که آنجا حیاط یک مدرسه بوده است بچه ها از مرد می خواهند که شاخه را تکان دهد تا آنها هم بتوانند از میوه های درخت بخورند . او نیز این کار را می کند و بچه ها هم خوشحال می شوند . بالاخره او از درخت پایین می آید و با یک سبد توت به خانه نزد همسرش بازمی گردد . مرد ازعان می کند که مشکل زندگی او با این ماجرا حل نمی شود ولی این باعث می شود که فکرش عوض شود و از آن پس به زندگی به گونه ای دیگر بنگرد .   

 

 ۲ 

طعم گیلاس بسیار زیبا ساخته شده است . یکدست است . بیننده را جذب می کند ، خسته نمی کند ، موضوعی مهیج دارد ، اما یک فیلم هیجان انگیز سطحی نیست . فیلم عباس کیارستمی است ، عمق دارد . تکیه بر بازیگری قوی ، نبود موسیقی را کمتر به یاد می آورد . متفکرانه ساخته شده ، چون راجع به انسان است . انسان خلیفه الله ، اما سرگشته ، انسان رها شده ، جامانده و وامانده در دنیا . انسانی که می خواهد مختار باشد ، حتی در مردن خود . ادعا می کند این چه اشرف مخلوقاتی است که اختیار مرگ و زندگی خود را ندارد ؟ نگاهی جبری به زندگی دارد ، اما در وجود خود ، خدا را مهربان تر از آن می پندارد که انسان را مجبور و محکوم به زندگی کند . روحیه شخص اول فیلم طعم گیلاس شبیه روحیه صادق هدایت است . "صادق هدایت چرا خودکشی کرد ؟" سوالی که همواره از دکتر شریعتی می شد و او خود می گوید که در جواب به مقتضای حال خود و نیز حال سائل ، هر بار به هر طریقی سوال کننده را قانع می کرد اما در آخر خود هیچ گاه قانع نمی شد . گاه می گفت یأس  فلسفی ، گاه پریشانی فکری وخلأ اعتقادی ، گاه بی ایمانی به همه چیز و همه کس ، گاه آشفتگی وضع اجتماعی ، گاه اختلالات عصبی و بحران های روحی . . . بگذریم .

اما کیارستمی در لایه ای پنهان تر از این که گفتم ، شاید، رنجی دیگر را در نظر دارد ، در جامعه امروز ، از هیچ کس توقع هیچ چیز نمی توان داشت ، حتی برای اینکه بعداز مردنت ، جسم بی جان تو روی زمین نباشد و آسوده به زیر خاک رود ، به دیگران التماس می کنی و کسی حاضر نمی شود این کار را برای تو انجام دهد . کمترین کاری که می شود از کسی خواست اینکه بدون ایجاد زحمت برای کسی طی یک تصمیم گیری شخصی بخواهی خودت را از این زندگی برهانی و فقط یک نفر باشد که خاطرت را آسوده کند که پس از مرگ ، جنازه ات را بپوشاند ؛ ولی نمی یابی و دعبل وار صلیبت را بر روی زمین هر روز از گوشه ای به گوشه ای می کشانی و نمی یابی . آیا اسارت و جبر زندگی را از این بهتر می توان نشان داد ؟ آیا از این بهتر می توان نفس پرستی و حب خویشتن را حتی در خودکشی کردن ، به بیننده نشان داد ؟ بیاد می آورم صحنه ای از فیلم  را که طلبه افغانی مرد را به صرف غذا دعوت می کند و او پاسخ می دهد که املت برایش خوب نیست !

جایزه نخل طلایی جشنواره کن در سال 97 به این فیلم تعلق می گیرد .

نظرات 3 + ارسال نظر
حسین جمعه 14 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:47 ب.ظ http://www.akslar.com

سلام دوست عزیز وبلاگ واقعا خوبی داری داشتم تو اینترنت میگشتم نمیدونم چطور شد اومدم وبلاگ شما واقعا کارتون زیباست ارزوی موفقیت دارم برای شما

عمران پنج‌شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:33 ب.ظ http://emranaazam.blogfa.com

حال شما خوبه مهدی جان.زدی تو کار مطالب هنری دیگه .یک سری به وبلاگ ما بزن.

محمد جواد احمدی چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1395 ساعت 10:14 ق.ظ

صحنه به صحنه فیلم حرف برای گفتن دارد ویا لااقل هرکسی از ظن خود میتواند از آن برداشت کند. مثلا در قسمتی که سرباز را به کمک میطلبد .میبینی که سربازی که برای کشتن انسانی که دوست ندارد بمیرد انجام وظیفه میکند واحتمالا ابایی نباید داشته باشدبرای به گور سپردن انسانی که خود میخواهد بمیرد چقدرو حشتزده است.سراسر فیلم درغبار و خاک است.وزندگی پرپیچ و خم که گهگاه سربالا و گهگاه سر به پایین است و ماهی که گاه زیر ابر است و گاهی بیرون میزندو .... شگفت انگیز است که برخی با فیلمی در این حد اعلا مفهومی اینقدر مشکل دارند.واقعا نمیفهمند چه میبینند. وهمینها هستند که با اندیشه ناب انسانی هیچگونه پیوندی ندارند.

خیلی زیبا بود !
ممنونم جناب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد