دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو
دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو

ترجمه مرگ هدایت

مرگ ؛ چه لغت بیمناک و شور انگیزی است ! از شنیدن آن احساسات جانگدازی به انسان دست می دهد ؛ خنده را از لبها می زداید ، شادمانی را از لبها می برد ، تیرگی و افسردگی آورده ، هزارگونه اندیشه های پریشان از جلو چشم می گذراند . زندگانی از مرگ جدایی ناپذیر است . تا زندگانی نباشد مرگ نخواهد بود و همچنین تا مرگ نباشد زندگانی وجود خارجی نخواهد داشت . از بزرگترین ستاره آسمان تا کوچکترین ذره روی زمین دیر یا زود می میرند . سنگ ها ،گیاه ها ، جانوران هر کدام پی درپی به دنیا آمده و به سرای نیستی رهسپار شده و در گوشه فراموشی مشتی گردوغبار می گردند . زمین لا ابالیانه گردش خود را در سپهر بی پایان دنبال می کند . طبیعت روی باز مانده آنها دوباره زندگانی را از سر می گیرد : خورشید پرتوافشانی می نماید ، نسیم می وزد ، گلها هوا را خوشبو می گردانند ، پرندگان نغمه سرایی می کنند ، همه جنبندگان به جوش و خروش می آیند . آسمان لبخند می زند ، زمین می پروراند ، مرگ با داس کهنه خود خرمن زندگانی را درو می کند . مرگ همه هستی ها را به یک چشم نگریسته و سرنوشت آنها را یکسان می کند . نه توانگر می شناسد ، نه گدا ، نه پستی نه بلندی ، و در مغاک تیره آدمیزاد گیاه و جانور را در پهلوی یکدیگر می خواباند ، تنها در گورستان است که خونخواران و دژخیمان از بیدادگری خود دست می کشند ، بیگناه شکنجه نمی شود ، نه ستمگر نه ستمدیده ، بزرگ و کوچک در خواب شیرینی غنوده اند. چه خواب گوارایی است که روی بامداد را نمی بینند ، دادوفریاد و آشوب و غوغای زندگانی را نمی شنوند . بهترین پناهیست برای دردها ، غمها ، رنجها و بیدادگریهای زندگانی ، آتش شرربار هوا وهوس خاموش می شود . همه این جنگ و جدالها ، کشتارها ، درندگی ها کشمکش ها و خودستایی های آدمیزاد در سینه خاک تاریک و سرد و تنگنای گور فروکش کرده آرام می گیرد .

اگر مرگ نبود همه آرزویش را می کردند . فریاد های ناامیدی به آسمان بلند می شد ، به طبیعت نفرین می فرستادند ، اگر زندگانی سپری نمی شد، چقدر تلخ و ترسناک بود . هنگامی که آزمایش سخت و دشوار زندگانی چراغهای فریبنده جوانی را خاموش کرده ، سرچشمه مهربانی خشک شده ، سردی ، تاریکی و زشتی گریبان گیر می گردد اوست که چاره می بخشد ، اوست که اندام خمیده ، سیمای پرچین و تن رنجور را در خوابگاه آسایش مینهد .

ای مرگ ! تو از غم و اندوه زندگانی کاسته بار سنگین آنرا بر دوش می داری ، سیه روز تیره بخت سرگردان را سروسامان می دهی ، تو نوشداروی ماتم زدگی و ناامیدی می باشی . دیده سرشگبار را خشک می گردانی . تو مانند مادر مهربانی هستی که بچه خود را پس از یک روز طوفانی در آغوش کشیده ، نوازش می کند و می خواباند . تو زندگانی تلخ و زندگانی درنده نیستی که آدمیان را به سوی گمراهی کشانیده و در گرداب سهمناک پرتاب می کند . این تو هستی که به دون پروری ، فرومایگی ، خودپسندی ، چشم تنگی و آز آدمیزاد خندیده ، پرده بر روی کارهای ناشایسته او می گسترانی . کیست که شراب شرنگ آگین تو را نچشد ؟ انسان چهره تو را ترسناک کرده و از تو گریزان است ، فرشته تابناک را اهریمن خشمناک پنداشته ! چرا از تو بیم و هراس دارد ؟ چرا به تو نارو و بهتان می زند ؟ تو پرتوی درخشانی اما تاریکت می پندارند . تو سروش فرخنده شادمانی هستی اما در آستانه تو شیون می کشند ، تو فرستاده سوگواری نیستی ، تو درمان دلهای پژمرده می باشی ، تو دریچه امید به روی ناامیدان باز می کنی ، تو از کاروان خسته و درمانده زندگانی مهمان نوازی کرده ، آنها را از رنج راه و خستگی می رهانی ، تو سزاوار ستایش هستی ، تو زندگانی جاویدان داری .

                      گان ( بلژیک ) ترجمه صادق هدایت 

نظرات 3 + ارسال نظر
علی جمعه 11 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:54 ب.ظ http://bayan.blogfa.com

ترس از مرگ به خاطر این است که ما دنیا را آباد کرده ایم و آخرت را ویران...
اگر جز این بود، به استقبالش می رفتیم.
یا علی

Manijeh جمعه 11 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:57 ب.ظ http://manijhe.blogsky.com/

درودهای فراوان به مدیر مسئول وبلاگ:
همکار عزیز، وبلاگ خوب، زیبا و ارزشمندی دارید. شما را به وبلاگ عشق من ایران با مقاله کشور سوسیالیستی کره شمالی، جهنم روی زمین، به روز گردیده شده دعوت می کنم0 از نقدهای خوبتان دریغ نورزید با تشکر منیژه اسکوئی


ع سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:15 ب.ظ http://studioemran.tk

خسته نباشی مهدی عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد