دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو
دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو

شاملو و سپهری

از محمود دولت آبادی در مورد شعر سهراب پرسیدند و اینکه شاملو گفته است که زورم می آید آن عرفان نابهنگام را باور کنم. سر آدمهای بیگناه را لب جوب می برند و من دو قدم پایین تر بایستم و توصیه کنم که (( آب را گل نکنید )) . می گوید :

-         سیاوش کسرایی حدود بیست سال پیش درباره احمد شاملو به من گفت (( فراز و نشیب زندگی سیاسی و اجتماعی ما در صدای شاملو- حتی- انعکاس دارد )) و به گمانم او برداشت دقیقی داشت . پس در این معنا شاملو می تواند به سپهری خرده بگیرد که : زورم می آید آن عرفان نابهنگام را باور کنم . سر آدمهای بیگناه را لب جوی ببرند و من دو قدم پایین تر بایستم و توصیه کنم که (( آب را گل نکنید )) ، اما من نه در مقام شاملو هستم و نه اینکه شاعرم . پس در عین درک عامیت سخن شاملو این حق را برای خود محفوظ می دارم که لحظاتی را خالی از واقعا- شور و شر این زندگی پر از سرهای بریده ، دست کم تا نفسی تازه کنم ، با شعر سپهری به سر آورم . و چه بد می شد اگر ما سپهری نمی داشتیم . چون شعر سپهری همانقدر که به دور از بازتاب خشونت است ، همانقدر قابلیت انتقال این معنا را در خود دارد که انسان حق دارد آرزومند جهانی باشد که در آن حتی آب جوی را رعایت تشنگی کبوتری نباید گل آلود کرد ، چه رسد به اینکه لب جوی آب دم به ساعت سرهای بیگناه را ببرند . و من با حسی عمیقا شخصی ، اگر شده برای دمی آسودن ، دنیای زلال سپهری را دوست دارم و معتقدم سپهری و شاملو برای ما نشانه های دو فصل اند از یک اقلیم . همچنانکه اخوان ، فروغ ، سایه ، کسرایی ، کدکنی ، خویی و همگان نظیر ، در جای خود فصلهایی از اقلیم شعر زمانه ما هستند .

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد