دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو
دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو

دل رویا گرفته ! چه کابوسی ! مگه نه ؟

آهوی کوهی در دشت چگونه دودا

او ندارد یار ، بی یار چگونه دودا

ساعت یک و نیم ظهر؛ دل رویا گرفته!

-         میام ، تا نیم ساعت دیگه میام . دل رویا گرفته!

وقت رفتنه . مرد می خواهد هر چه زودتر برود . خسته اس. دل رویا گرفته!

" پس چرا نمیاد؛ لعنت به این شنبه غم انگیز "

پشت شیشه یک نفر ایستاده . مشتری است. درب را میزند. باز می شود. چند نفر داخل می آیند. دل رویا گرفته!

بعد ؛ هفت تیر، تهدید، بستن در، و ناگهان دوباره تلفنش زنگ می خورد . خدایا باز هم زنش است ! فقط دکمه پاسخ را میزند؛ و صدای گلوله ، یک و دو و سه ؛ سه نفر .گلوله به دستش می خورد و خودش را روی زمین می اندازد ، این بار از بالای سر؛ تیر خلاص. دل رویا گرفته!

" پس چرا نیامد، غذا سرد شد. صدای چه بود؟ لعنت به این کار "

صدای آژیر آمبولانس ، نشت گاز، راه بندان، ازدحام جمعیت، پلیس، ماشین نعش کش، سرقت مسلحانه، سه تن کشته، دریای خون، دل رویا گرفته!

شلوغی، پلیس، درگیری، ترافیک، جواهرات، شایعات، اعتصاب سندیکا، دل رویا گرفته!

دیگر از سرد شدن غذا و دیر کردن مردش نمی اندیشد. با مادرش تماس می گیرد. برادرش همه چیز را فهمیده. چه کابوسی! مگه نه؟

دیگر هیچ چیز نمی خواهد، هیچ چیز نمی گوید، هیچ چیز نمی فهمد. فقط ایکاش زنده باشد. ای کاش یک بار دیگر صورت مردانه اش در آستانه در دیده شود. 

دل رویا گرفته ! چه کابوسی! مگه نه؟

                                      نه گلدسته، نه محراب، نه ناقوسی! مگه نه؟

و دیگر؛ پدری که می نشیند و می شکند و پیر می شود. مادری که در سفر است و هرگز روی پر طراوت فرزند دلبندش را در خانه نخواهد دید و صدایش را نخواهد شنید. و خواهر مهربانی که نیمی از گذشته اش رفته ، پرپر شده ، برادر عزیزش در خون خود غلتیده. و برادر بزرگی که قلب شکافته و چهره گلگون برادر را می بیند، دم بر نمی آورد و به یاد بازیهای دوران کودکی گاه به گاه صدای آه سنگینی از چاه درونش می شنویم. برادر زنی که پسر داییش و بهترین دوستش را از دست داده و خواهر باردارش در نوبهار زندگانی خزان شده. زنی بیست و یک ساله که همسرش ، پسر دایییش ، به ضرب قهر گلوله ناباورانه و ناجوانمردانه کشته شده؛ همه ذرات وجودش که در این سالها پیوند محکمی با عشق بسته بود و تن پوش متین و زیبای زنانگی جای خود را به شوخ چشمی دوران بکری داده بود، به یکباره آتیه ای تاریک پیش روی خود می بیند. آیا آتیه ای بس گنگ تر از این می توان تصور کرد که کودکی در نطفه یتیم شود؟ یتیم دنیای بی رحمی که هنوز پا بدان ننهاده و شقاوت کسانش تا این حد است؟

و بستگانی که فقط می نگرند، بهت زده اند و این درد ها را نمی فهمند و خدایا چرا نمی فهمیم !؟ چرا تا بر سر خودمان نیاید به خودمان نمی آییم. و شهر شلوغی که در سکوت خاموشی به سر می برد، شب و روزی که از پی هم می آیند و می روند، آفتابی که گرم است و خاکی که سرد است؛ سرد به سرمای فراموشی سه روزه.

سه روز گذشت ؛ "پس چرا مادر نمی آید؟ ؛ آمدی؟ ؛ زیارت قبول!" چه نجوایی در گوش آن امام شهید خواندی که اینچنین مزد شهادت گرفتی؟ چگونه به تو بگوییم که دیگر سایه فرزند را بر در نخواهی دید؟

هنوز دل رویا گرفته! 

                                                                   اول رمضان 89

·        توضیح : عنوان متن مطلع ترانه ایست از شهیار قنبری  


 

نه! جدایی خود از خود میسر نیست. تیغی آخته می بایست، بس تیغی آخته به دستی شقی. تیغی و دستی برآمده از آستین شقاوت. تیغی تا این جهان را که تویی به دو نیم کند؛ تا این وجود به دو شقه. راهی به جز شقاوت باقی نماندست به قطع وجودی که در آفتاب لحظه های عمر مگر عشق از آن بر نروییده است. نه! راهی به غیر شقاوت نیست. این تو را تیغ و دست و شقاوت تا خود را، تا وجود را و تا عشق را به دو شقه کنی. نه! راهی به گشایش نیست و نه مهلتی به تیمارداری روح. دستی بر آر ای که شقاوت را هزار بار در خود هزار شقه کرده ای. دستی بر آر و خود را دو تکه کن. دستی . . . اگر چه تن برهنه تیغت در چشم آفتاب، برق نگاهیست تا به تسخر در مرغ بسمل وجودت می نگرد؛ دستی برآر به شقه کردن عشق!

                                            جلد ده کلیدر محمود دولت آبادی

نظرات 2 + ارسال نظر
عمران اعظم سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:02 ب.ظ http://studioemran.tk

مهدی جان سلام.باید گفت خداوند همیشه برای بندگانش آزمون های سخت و گاهی اسان قرار داده.پس باید رضا بود به رضایت خدا.خبر ناگهانی و تاسف بار در گذشت پسر عموی عزیزت من و خانواده ام را در غم فرو برد .ما را در غم خود شریک بدان.

موسی چهارشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 11:25 ب.ظ http://kothadastan.blogfa.com

سلام داداش دلت انگار بد جوری گرفته یه سری هم به ما بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد