دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو
دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو

عشق قدیمی

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم 

            بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم


به تو که نبودی و سالهایم بی تو گذشت ؛

آمدی و زخم کهنه سر باز کرد ؛

عشق مرا باور نکردی ، یا باور کردی و ترسیدی ،

نمی دانم ؛ چه فرق ؛

رفتی ؛ پریدی ، چرا که آسمانی بود ؛ و من ماندم ، چرا که در این خاک ریشه داشتم ؛ ریشه دوانده بودم .

و باز به تو که از راه رسیدی و عشق جان تازه ای گرفت :


ای پرنده مهاجر ، ای مسافر ؛

ای مسافر من ، ای رفته به معراج ؛

تو به اندازه قدرت پریدن ،

تو به اندازه دل بریدن از خاک، عزیزی !

نظرات 2 + ارسال نظر
سفیر سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:48 ب.ظ http://sa-fir.blogfa.com

بسیار عالی

میلاد پنج‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:49 ب.ظ

بی تو کنار این خاطره ها نشستن دل میخواهد…
باور کن...!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد