دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو
دیباچه

دیباچه

هر چه می خواهد دل تنگت بگو

پایان نادعلی چهارگوشلی؛ پایان کلیدر (از زاویه دید اینجانب)

نادعلی چهارگوشلی از دل تاریکی پیش آمد، بیل برگرفت و به گور درون شد، به کندن گور. یک ستاره راست بر چهره او و نعش می تابید. نادعلی احساس می کرد با هر بیل که از خاک پر می کند و از گور بیرون می ریزد، مارها از او دور می شوند. این حقیقت داشت که همچنان که گور مرد را مهیا می نمود، ماری و مارهایی از او و از گور دور می شدند و دیگر دست از سر او بر می داشتند. کابوس مارها می رفت که پایان یابد و نادعلی قصد آن داشت تا شب را به یاد آخرین گفتگویش در قهوه خانه با ستار، بر سر گورش به صبح رساند. کار کندن گور پایان گرفته بود. نادعلی از گور بیرون آمد. بیل را در خاک نشانید و به سوی سر ستار قدم کشید. زانو زد، سر را برداشت و نگاهش کرد. گویی این بار چهره مدیار را واضح تر به یاد می آورد. دیگر از مارها خبری نبود. سر را به قربان بلوچ سپرد! این پایان نادعلی چهارگوشلی و اوهامش بود.

کتاب صوتی کلیدر

به بهانه شروع مجدد اینجانب به خوانش کلیدر، اثر جاودانه رمان و ادبیات فارسی، به قلم استاد محمود دولت آبادی، برای دومین بار، بعد از 19 سال! این بار با کتاب صوتی

با صدای آرمان سلطان زاده و ده ها گوینده دیگر

و موسیقی کیهان کلهر

که در واقع اثر را از شکل یک کتاب صوتی معمولی فراتر نموده، تبدیل به "نمایشنامه خوانی" شده است!

توصیه همیشگی بنده به همه کتاب خوان ها و علاقه مندان به رمان های ایرانی؛ خصوصا خراسانی ها!



برای خود نازنینت

این وبلاگ یه مدته که داره خاک می خوره، چه میشه کرد مشکلات و سرگرمی های زندگی اجازه نمیده! شایدم از تنبلیه! این متن رو صرفاً برای این دارم می نویسم که متوجه شدم اومدی و سر زدی اینجا. برام پیغام گذاشتی و یه چیزایی رو از سر دل نوشتی برام! یه جورایی درد دل کردی! اما چون راهی وجود نداشت که پاسخت رو مستقیم بدم که تو هم متوجه بشی، و از اونجایی که نوشته بودی شاید بازم سر بزنی اینو برات اینجا در ملاء عام گذاشتم، چون هیچ وقت از رسوایی عشق باکم نبوده :

برام بهترین ها رو آرزو کردی! منم برات بهترین ها رو آرزو می کنم!

گفتی ازت دلخور نباشم ! بودم! دیگه نیستم! تو هم منو حلال کن!

یادی از من کردی، منم همیشه به یادت بودم و هستم! 

محمد رسول الله

فیلم محمد رسول الله مجیدی اشکالات ریز و درشت کم نداره؛ مثلاً موسیقی فیلم با اینکه قشنگه ولی اصلا عربی نیست و به محیط فیلم نمی خوره، اگرچه کارگردان برای اون دلیل داره و فکر می کنم دلیلش اینه که فیلم، یه فیلم ماوراییه و موسیقیش هم اگرچه به جغرافیای حوادث نمی خوره ولی ماوراییه و به معنا کمک می کنه. یا مثلاً اینکه معماری خونه ها هم اصلاً به اون چیزی که در نوشته های تاریخی در مورد حجاز هست، شباهت نداره. و اشکالات دیگه...

با این حال مشکل اصلی، مشکل ساخت فیلم نیست چرا که می دونیم برای اون هزینه زیادی هم شده و جلوه های ویژه فیلم واقعاً کم نظیره. مشکل اینجاست که سینما بر پایه قصه است و همیشه فیلم خوب بر مبنای قصه خوبه و مو لای درز این اصل نمیره. مساله اینجاست که کودکی پیامبر (ص) قصه ای نداره و درام به خوبی شکل نمی گیره (به عنوان مثال، برخلاف کودکی حضرت یوسف)

من همیشه در مورد سریال امام حسن هم همین نظر رو داشتم. خیلی ها اون زمان معتقد بودند که این سریال اصلاً سریال خوبی نیست، در حالیکه به نظر من مشکل اینجاست که زندگی امام حسن مجتبی (ع) قصه نداره (البته این از مظلومیت این چهره دینی و تاریخیه)، بر خلاف امام علی و امام حسین (ع) که زندگی شون قصه داره و تبدیل کردنشون به درام کار زیاد سختی نیست.

اگر فیلم محمد رسول الله مصطفی عقاد رو بزرگسالی پیامبر و در واقع تاریخ مصائب یا جنگ های پیامبر در نظر بگیریم؛ فیلمی که بیشتر وجه عامی بودن این شخصیت رو نشون میده، فیلم محمد رسول الله مجید مجیدی حول کودکی پیامبر و وجه عاطفی و ماورایی ایشان، می تونه سیمای اون حضرت رو در مدیوم سینما کامل تر کنه.

یک فیلم، هزار خاطره


آنچه که این فیلم را از سایر فیلم های هندی زمان خود در تاثیر گذاری بر ما متمایز می ساخت، مواجهه با یک داستان کاملا عاشقانه و پاک به همراه پایان بندی غم انگیز و در عین حال سنجیده بود. همچنین ترانه ها و ملودی های عاشقانه، فضاهای زیبای روستایی و عناصر مربوط به این فضاها مانند رودخانه، مزارع و درختان، اتوبوس، جاده های بین شهری...و فقدان نقش های منفی اغراق شده و صحنه های اکشن زد و خورد متداول در سایر فیلم های هندی آن زمان بود.

وجود مجموعه ای ازاین بدیل ها هر بیننده طرفدار فیلم هندی را متاثر می ساخت.

 

به مناسبت درگذشت مرحوم دکتر ابراهیم یزدی

تا حالا شده حرفی عقیده تون باشه ولی ندونین چطور باید بگین، یا چطور مطرحش کنین؟ مثلا اینکه بترسین دیگران نفهمن و یا متوجه اون نشن ؟ بعد یه بار اون عقیده رو از زبون یکی دیگه میشنوین، یه بزرگی اونو بیان میکنه و اونوقت شما هم شیر میشین و بالاخره شما هم با سر بالا اون حرف رو می زنین؟

 

من عقیده خودم رو امشب از زبون یه استادی شنیدم و خواستم حالا با صدای بلند به یه مناسبتی مطرح کنم.

چند وقت پیش یکی از جوونهای دهه هشتادی تو یه کانال خانوادگی از یه فرد مسن تر گله و شکایت کرده بود که شما چرا انقلاب کردین؟ پسر عمه ام خطاب به عموی من درد دلی کرده بود و آخرش میگفت شما چرا انقلاب کردین؟ منطق این حرفها هم همش اینه که انقلاب الان به چه سرنوشتی دچار شده.

من امشب در یک سخنرانی از دکتر سروش به مناسبت درگذشت مرحوم دکتر ابراهیم یزدی حرفی شنیدم و خواستم که عقیده خودم رو بیان کنم که عقیده ایشون هم هست :

درسته که تجربه نشون داده که اکثر انقلاب ها سرانجام خوشی نداشته و آرمان هاش به تدریج دستخوش تغییر شده و درسته که مردم ما اون موقع بدبختانه علارغم اینکه می دونستند که چه چیزی نمی خوان، نمی دونستند که واقعاً چی میخوان و مجاهدین و روحانیون و شخص آقای خمینی هم نمی دونست که بعدش قراره چه اتفاقی بیوفته، با این حال انقلاب نتیجه ندونم کاریهای شاه و دستگاه حاکمه بود که باعث ایجاد هرج و مرج شده بود و موجی رو بوجود آورده بود که دیگه کسی نمی تونست جلوش رو بگیره و قاعدتاً می بایست عده ای می اومدند و اون رو رهبری می کردند. مردم ما و احزاب و گروه های مختلف همه بر این شده بودند که شاه باید بره. این حکومت فاسده و لیاقت نداره، اگرچه که اواخر اصلاحاتی از سوی شاه صورت گرفته بود (نقد حکومت پهلوی در این مجال نمی گنجد). خلاصه کلام اینکه انقلاب رو مردم کردند و مردم از مبارزان و آیت الله خمینی حمایت کردند و حکومت پهلوی ساقط شد و این به خودی خود قابل تقدیره. رهبران که البته خالی از اشتباه هم نبوده اند هر کدام فرزند زمانه خودشان بودند و آنهایی که خیانتشان به مردم ثابت نشده همواره فرزندان این ملت و انقلاب بوده اند و روحشان قرین رحمت باد.

درباره کاریکلماتور

(1)

پرویز شاپور را اغلب با نوشته های کوتاه یک یا دوجمله ای و اغلب طنزآمیزش می شناسند که اولین بار توسط او خلق گردید و احمد شاملو نام کاریکلماتور(کاریکاتور کلمات) را بر آن ها نهاد. در واقع شاپور پدر کاریکلماتور است اما نام این فرزندش را، شاملو انتخاب کرده است! بر سنگ مزارش، این کاریکلماتور حک شده است: «قلبم پرجمعیت ترین شهر دنیاست». دکتر سیروس شمیسا در کتاب خود «انواع ادبی»، از کاریکلماتور به عنوان یک نوع ادبی تازه نام برده است. کاریکلماتور می تواند گاهی طنزآمیز باشد، گاهی عاشقانه و گاهی شبیه کلمات قصار.

کاریکلماتور نثر است. طنز است و از نظر معنایی، صراحت دارد. کاریکلماتور از چند معنایی واژه‌ها سود می‌برد. معمولاً از بدیهیات و روزمره‌ها و دم دستی هاست. سابقه‌ای در ادبیات کهن به عنوان یک ژانر ندارد. اما می‌شود نمونه‌هایی در نثر و نظم پیدا کرد. ایجاز از ویژگی‌های کاریکلماتور است. در کاریکلماتور نوعی نازک اندیشی مانند سبک هندی دیده می‌شود. غافل گیری دارد که با غافل گیری شعری متفاوت است. نوع لذت در کاریکلماتور با شعر متفاوت است.

(2)

ابتدا می خواهم یادی کنم از دوست خوبم آقای سامان فیروزی که برای اولین بار او بود که این گونه ادبی را به من آموخت و خودش از کاریکلماتور نویسان و طنزپردازان است. یک کانال تلگرامی نیز به نام کاریکلماتور دارد که در آن به انتشار کاریکلماتورهای طنز پردازان جوان و معاصر می پردازد و سعی دارد این نوشته های زیبا را به مخاطبان آموزش دهد و الحق هم که تا به حال استعدادهای زیادی را پرورش داده و یا به مخاطبان شناسانده است. قسمت اول متن بالا را نیز از وبلاگ شخصی  ایشان به نام «طنز نوشت های یک سفیر» نوشتم.

در پایان چند نمونه از کاریکلماتورهای خودم که مورد تأیید ایشان بوده و به مناسبت های مختلف در کانال درج گردیده است را گردآوری نموده ام :

1-   بی شامپو سرم شوره دارد، بی تو دلم.

2-   دانشجویان آن دوره لانه جاسوسی را تسخیر می کردند، دانشجویان این دوره لانه دل را. (به مناسبت روز دانش آموز)

3-   جیم همیشه از میان الفبا فراریست.

4-   خ مضحک ترین حرف الفباست.

5-   کاف بی ادب ترین حرف الفباست. (از مجموعه کاریکلماتورهای مربوط به حروف الفبای فارسی)

6-   عاقبت همه زندگیش گندید، نمک نشناس !

7-   پاییز، بهار کاریکلماتور شد. (به مناسبت هزارتایی شدن تعداد اعضای کانال)

8-   با کتاب صد سال تنهایی خوش است. (به مناسبت هفته نمایشگاه کتاب تهران)

9- امید ریاضی رفت تا از مرگ هم رفع ابهام کند! (به مناسبت مرگ مریم میرزا خانی)

10- در زمستان پایمان لیز میخورد، در پاییز دلمان!

11- چه فروتنم که سالها یلدای رفتنت را چله نشسته ام!

12- کمان شب آن قدر کش آمد که پاییز از چله اش رها شد! (به مناسبت شب یلدا)

13- شعر معاصر، بی سایه سر شد! (مناسبت مرگ هوشنگ ابتهاج)

14- مدارس که باز نباشد، مهر پاییز از دلم می رود! (به مناسبت تعطیلی مدارس به دلیل شیوع کرونا)

15- بنیادی دوستت دارم، گاهی تکنیکال دلم را می شکنی. (کاریکلماتور بورسی)

اسکار های اصغر فرهادی و پیام نوروزی پرویز صیاد

همچنان مانند بسیاری دیگر از منتقدین، معتقدم بهترین فیلم اصغر فرهادی «درباره الی» است. جایزه جشنواره های خارجی خصوصاً اسکار که باز به عقیده بسیاری از منتقدین، سیاسی است، امریست علی حده که نمی بایست در اولویت نخست توجه ما قرار گیرد. علی هذا فیلم «جدایی نادر از سیمین» که گفته شد جایزه اسکار توسط دولت برای آن گرفته شده، فیلم بسیار خوبی است و «فروشنده» که گفته شد جایزه به زور به آن داده شد تا دهن کجی به ترامپ باشد و یک بیانیه ضد نژاد پرستی توسط یک خانم ایرانی از آن تریبون خوانده شود، نیز فیلم خوبیست و هر دو فیلم حائز نکات تکنیکی و محتوایی ارزنده ای هستند.

کلام آخر اینکه، اگرچه بیانیه های اصغر فرهادی از تریبون جایزه اسکار شاید شبیه نامه های احمدی نژاد به رئیس جمهور آمریکا باشد، اما باید در نظر داشت که اصغر فرهادی اعتراض سیاسی خود را به دولت های خودی، درون فیلم هایش و به شیوه های سینمایی مطرح می کند و چاره ای ندارد جز اینکه از این دریچه که تاکنون دوبار برای سینمای ایران در مراسم اسکار باز شده به حرف های به نوعی شعاری بپردازد تا این فرصت و دریچه همچنان برای آینده به رویش باز بماند.

توضیح اینکه: این متن بعد از دیدن پیام نوروزی آقای پرویز صیاد توسط بنده نگاشته شد، چرا که هم جناب اصغر فرهادی و فیلم هایشان و هم نظرات آقای پرویز صیاد برایم قابل احترامند. آقای فیروز نادری و خانم انوشه انصاری هم البته با منطق خود قبول کرده اند که نماینده آقای فرهادی در مراسم اسکار باشند و قابل احترامند.

                                                                                                         

درباره مرگ عباس کیارستمی

فیلم تشییع جنازه اش را دیدم! باورم نمیشد رفتنش را! رفتن مردی که به همه ما امید به زندگی می داد! راست گفت مسعود کیمیایی: انقدر ماندگاری دارد که حتی با رفتن جسمش، به اندازه تاریخ بماند.

او نمی میرد تا وقتی باد در گندمزارها می پیچد؛ تا وقتی آب می ریزد پایین و اسب ها می نوشند؛ تا وقتی توتستان ها به انسان ها زندگی می دهند؛ و تا وقتی که طعم گیلاس به مذاق ما شیرین می آید.

با رفتنش حتی منتقدینش هم تاسف خوردند و نامش را به نیکی بردند. معنای عمیقی دارد، مثل شخصیتش، و فیلم هایش. با رفتنش زیبایی های دنیا کم نمی شود اما قطعا لطفش کم می شود.
روحش شاد

عشق های کودکی

داشتم عشق های قدیمی را توی ذهنم مرور می کردم. خاطرات روزها، هفته ها و ماه های گذشته! سال های دور و نزدیک! شاید اولین هایش بر می گردد به دوران کودکی، که شخصیت آدم ها هرچه دارد مربوط به آن دوران است.

نمی دانم شاید یک بار در یکی از داستانهای محسن مخملباف خوانده بودم که  کودکی شش هفت ساله عاشق میشد و یا مثلاً قصه فیلم درخت گلابی مهرجویی اینگونه بود. اما من قطعاً اولین بار که در زندگیم عاشق شدم، دلباخته یک کاراکتر انیمیشن بودم که از تلویزیون آن زمان پخش می شد. دهه شصت، حدوداً پنج شش سالگی من! شاید عجیب باشد که یک پسر بچه شش ساله عاشق شود ، اما من مطمئنم که اولین بار با بچه های آلپ عاشق شدم. من اولین بار رنج عشق را با «آنت» تجربه کردم، و چقدر عجیب بود! چقدر عجیب! عجیب و کمی هم شیرین!